به خدا اعتقاد داری؟
به خدا اعتقاد داری؟
***
یکی از سوالهای مهم برای ذهن های فلسفی در دوران نوجوانی این بود! به خدا اعتقاد داری؟
الان اگر کسی این سوال رو از من بپرسه، لبخند میزنم و توی صورتش نگاه میکنم! همین.
اگر خیلی اصرار کنه، میگم
اعتقاد یعنی چی؟
خدا چیه؟
من کیستم؟
تو کیستی؟
خلاصه با این سوال ها ذهنش رو بمباران میکنم و شاید یه ادایی در بیارم چون ترجیح میدهم با هم بگیم و بخندیم.
آخه خدایی که من بهش اعتقاد دارم خیلی خدای جدی ای نیست!
بگذریم، یک کم حرف جدی بزنیم.
بیست و یک سال تمام من آتئیست و آگنوستیک بودم.
یک روز پیرزنی از من پرسید، به چیزی بزرگتر از خودت اعتقاد داری؟ کمی به فکر فرو رفتم!
حالا من این سوال رو از شما میپرسم! به چیزی بزرگتر از خودت اعتقاد داری؟
اولِ قرآن نوشته این کتاب بدرد کسانی میخوره که به غیب ایمان دارند.
غیب چیه؟
احتمالا غیب یعنی چیزی که با چشم دیده نمیشه.
یک روز با یک آدم مادی و نسبتاً آتئیست، همسفر و هم صحبت شده بودم.
چیزی شبیه این از من پرسید. گفت به خدا اعتقاد داری؟ اون آدم خیلی آدم جدی ای بود. برای جواب گفتم، فرق یک جنازه با تو و من چیه ؟
تفاوت یک جنازه با آدم، خداست! به همین سادگی!
وقتی به یک مرده نگاه میکنی انگار یه چیزی کمتر از یک آدم زنده داره. اون یه چیز، خداست.
ما هنوز به اون سیم برق وصلیم. اگر سیم برق قطع بشه میشیم یه مُرده!
آیا الان چیزی بیشتر از یه مرده داریم؟
اگر بله، پس اون چیز خداست یا غیب یا انرژی یا هرچیزی که تو دوست داری اسمش رو بگذاری.
حالا هم که شب و روزم شده نوشتن از نانوشتنی!
تا وقتی سیم برق قطع بشه و من برگردم نیروگاه، احتمالا از نانوشتنی مینویسم.
اعتقاد که نه!
نمیشه گفت. نمیشه نوشت.
نانوشتنیه!
لبخند بزن!
برقص!
ساکت باش.
سکوت کن.
نفس بکش.
هنوز برقت وصله!
نظرات
https://www.unwritable.net/2024/11/blog-post_73.html