من هستم، پس خدا هست!
من هستم، پس خدا هست!
***
من بیست و یک سال تمام آتئیست یا آگنوستیک بودم.
دیروز دوباره دوستی از من پرسید: «مطمئن هستی که توهم نداری؟»
گفتم من مطمئن هستم که وجود دارم.
گفتم مطمئن هستم که بدون ذهن هم وجود دارم.
پس چیزی فرای ذهن هست.
قبلاً یک فیلسوفی گفت «من میاندیشم پس هستم» او مطمئن بود که فکر میکند. او این فکر را خودش میدانست.
حالا با هم این جمله را بشناسیم. «من هستم پس خدا هست»
اما من کیستم که هستم؟
بودنِ خودم را مطمئن هستم. چون همین الان بیدارم و در حال قرار دادن حروف کنار هم هستم.
من هستم چون در حال قراردادن حروف و کلمات با ترتیبی معین در کنار هم هستم.
اما برگردیم عقب تر.
انگشت من چطور حروف را نشانه میرود؟
چون استخوان ها و عضلات در کنار هم چیده شده است.
باز برگردیم عقب تر.
وقتی فقط یک سلول بودم. ٢٣ کروموزم از اسپرم و ٢٣ کروموزوم از تخمک، احتمالا!
کروموزوم ها را یکی کنار هم چیده! درست مثل این کلمات!
باز عقب تر برویم!
مولکول های پروتئین تشکیل شده از هیدروژن و اکسیژن و نیتروژن و کسی این اتم ها را کنار هم چیده!
یعنی این من، در واقع چینش هوشمندانه ای از اتم هاست.
خود اتم، هم چینش هوشمندانه ای از ذرات دیگر مثل الکترون و پروتون است.
یعنی «من هستم» یعنی یک چینش هوشمندانه ای هست. یک چینش هوشمندانه هست، یعنی یک هوشی هست!
این هوش، خداست!
والسلام!
دوست من میگفت واقعیت چیست؟
میپرسید آیا چیزی فرای این حواس وجود دارد؟
میپرسید آیا خدا وجود دارد یا توهم است.
حالا من از شما میپرسم!
آیا شما وجود دارید؟
آیا این حرکت چشمان شما روی کلمات از یک هوشی برخودار هست یا نه؟
اصلا جلو تر نمیرویم! قبل از حرکت ذهن، آیا درک میکنید که وجود دارید؟
بیایید به همه چیز شک کنیم.
منِ نویسنده واقعی نیستم! توی خواننده واقعی نیستی! خدای ذهنی واقعی نیست! حواس پنجگانه واقعی نیست! این در و دیوار و زمین و هوا و کوهها واقعی نیستند.
اما من وجود دارم!
پس هوش وجود دارد.
پس خدا وجود دارد!
والسلام!
نظرات