دردِ خودپرستی
دردِ خودپرستی
***
مولانا در غزل ١١٨۵ میگوید
چو نحن اقرَبَم معلوم آمد
دگر خود را بنٓپرستم من امروز
حافظ هم در غزل ۴٣۵ میگوید
با مدّعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
هر دو از از رهایی از یک خودپرستی ای میگویند.
اما حلاج میگوید، انالحق! یعنی من حق هستم. یا من خدا هستم! این روزها هم از خوددوستی یا سلف لاو Self love صحبت میشود.
انگار دو «خود» در اینجا هست.
یک «خود» را اگر بپرستی سراسر رنج و بدبختی برایت میآورد.
یک «خود» دیگر هم هست که سراسر عشق است.
اکهارت در خاطرۀ عمیق روشن شدگی اش از دو «خود» صحبت میکند. از شبی که تحمل «خود»ش را نداشته و به فکر «خود»کشی میافتد. نهایتاً با دیدن این دو «خود» و رها کردن یکی از آنها به روشن شدگی میرسد. درست مثل داستان مرد احول مثنوی معنوی مولانا که شیشه را شکست.
حالا با هم ببینیم این دو «خود» چیست؟ کدام خود را باید بکُشیم؟ کدام خود را باید پیدا کنیم؟
(لینک به نوشتۀ خودکشی)
https://www.unwritable.net/search?q=خودکشی&m=1
اگرچه داستان پیچیده و فلسفی به نظر میرسد ولی در عین حال ساده است.
آن «خود»ی که باید از او رها شوی همان خودِ ذهنی است. همین بدن است. این خود، خودِ نابود شونده است. بالاخره تو از آن رها میشوی. یا قبل از مرگ بدن! یا با مرگ بدن! میتوانی تا آن زمان با همین همین خود کاذب بمانی ولی بالاخره روزی با مرگِ بدن این خود کاذبِ تو، تمام میشود.
اما اگر سعادتی دست بدهد و تو در حالی که هنوز در این بدن هستی، پوچی و ناپایداری این خودِ کاذب را ببینی و رهایش کنی، دوباره متولد میشوی! این تولد، دیگر تولد بدنی و فیزیکی از شکم مادر نیست. این تولد، تولد روحانی است. این تولد یعنی همان بیدارشدگی معنوی.
این خودِ کاذب شامل تمام افکار و احساسات توست. ولی خود واقعی پایدار است و پشت این افکار و احساسات است.
خود کاذب، فیلم سینمایی و نورها و شخصیت های روی پرده است و خود واقعی، پردۀ سینما است.
خود کاذب، نابود شونده است، ولی خود واقعی همان خداست.
خدایی که بوده و هست و خواهد بود!
اگر غرق در فیلم سینمایی باشی، فراموش میکنی که پرده ای پشت این داستان ها هست. آنقدر محو تماشای فیلم میشوی تا کسی چراغ های سالن را روشن کند و پخش فیلم تمام شود!
ناگهان از خواب بیدار میشوی!
و اکثر آدمها معمولاً غرق تماشای فیلم هستند. تا وقتی که مرگ بدن باعث شود که پخش فیلم متوقف شود!
تو کماکان میتوانی از دیدن فیلم لذت ببری ولی بدان که این فیلم، واقعی نیست!
تمام آنچه با حواس پنجگانه درک میکنی قسمتی از همین فیلم سینمایی است.
در مسیر هشت گانۀ یوگای پاتانجلی، شاخه ای هست به نام پراتیاهارا. یعنی دست کشیدن از حواس.
این تمرین ها برای این است که تو به ناپایداری و توهم بودنِ حواس پی ببری.
برای این است که بفهمی تمام اینها یک فیلم است و پخش فیلم به زودی تمام میشود.
این کلمات که تو با چشم میبینی قسمتی از همان فیلمِ کاذب است!
اما آن درک کنندۀ پشت تو و من، همان خداست! به همین سادگی!
من نیستم!
تو نیستی!
که یکی هست و هیچ نیست جز او!
یکی بود یکی نبود!
غیر از خدا هیچکس نبود!
کل داستان همین است.
والسلام!
***
داستان را از زبان مولانا و حافظ بخوانید
http://shamsrumi.com/molana/poem/ghazal/ghazal-1185
https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh435
نظرات