تخیلی برای نانوشتنی
تخیلی برای نانوشتنی
***
حالا دیگر هرکسی در مهمانی ها و جمع ها از من میپرسد «شما چه کار میکنی؟» راحت میگویم مینویسم! کارم نویسندگی است! البته نه نویسندۀ رسمی! بلکه نویسندۀ نانوشتنی!
اگر داستان های مربوط به هویت را خوانده باشید میدانید که من نمیخواهم هویتی به خودم بگیرم ولی انگار آنقدر نوشته ام که کم کم خودم هم دارد باورم میشود که من نویسنده ام!
بعضی ها هم این وسط از من تعریفهایی میکنند و مزید بر علت میشود. خلاصه فرض کنیم من نویسنده ام. یعنی نقاش کلمات!
حالا باید کمی ظاهر را حفظ کنم. باید نوشته ها را مرتب کنم. باید جایی آنها را بگذارم که خوشگل باشد.
البته باید تمام این کارها برای این باشد که خواننده را به نانوشتنی راهنمایی کند.
باید جهت اصلی که رفتن به سمت نانوشتنی است را به آنها نشان بدهد.
فرض کنید کسی وارد سایت نانوشتنی میشود. درست مثل یک جلسۀ تراپی اول باید از او بپرسم چرا آمده ای؟
آیا کنجکاوی من را بشناسی؟ برو من کیستم را بخوان!
آیا میخواهی چیز جدیدی یاد بگیری؟
آیا ذهنت چیزی کم دارد و به دنبال آن میگردی؟
مسالۀ تو چیست؟
آیا فراوانی میخواهی؟ برو پول و کار و اقتصاد را بخوان!
آیا خدا را میخواهی؟ برو لحظه و ذهن و خدا را بخوان!
آیا نگران و پریشانی؟ اصلا نخوان! چشمهایت را ببند و مراقبه کن!
بعد که ذهن خودت را دیدی جایی خالی میشود که ذهن من را ببینی!
بعد باید او را به قطاری ببرم که ایستگاه به ایستگاه او را ببرد به سمت سکوت. چون سکوت از همه چیز به نانوشتنی نزدیک تر است.
یکی از دلایلی که نوشتن را به صوت و ویدیو ترجیح میدهم سکوت آن است.
نوشتن و خواندن در سکوت اتفاق می افتد.
معجزه ی درک، در سکوت اتفاق می افتد.
البته موسیقی را کم دارم که حتما روزی اضافه خواهم کرد!
فعلا این معنا دار ترین کار برای من است.
نوشتن از نانوشتنی!
البته بعد از لحظه. لحظه همیشه معنا دار تر است.
لحظه را در یوگا و مراقبه پیدا میکنم. مرحلۀ بعد پیوند زدن این لحظه به کلمات است. تا با کلمات دوباره سکوت را نشانه بروم.
نظرات