حلقۀ گمشدۀ دوست

 حلقۀ گمشدۀ دوست

***


مدتی است با دوستی قدیمی دوباره ارتباط گرفتم. شاید هر روز یکی دو ساعت با هم در تماس هستیم. از گذشته و ذهن و فلسفه و غیره گفتیم و شنیدیم. 


اما در کلِ ادبیات بین ما جای یک چیزی خالی است. 

جای یک مفهوم خیلی خالی حس میشود. 

میخواهم آن را نانوشتنی بنامم اما دوست ما این کلمه برایش تکراری می نماید. 

حالا اینجا میخواهم اسم های دیگر نانوشتنی را بنویسم که کاری ناممکن و بیهوده مینماید چون او نانوشتنی است اما با لجاجت دوباره انجامش میدهم!


میخواهی اسم آن گمشده را خدا بگذار. 

خدای قصه ها. خدای یزید و امام حسین. خدای همه. خدای مسلمانان و یهودیان و مسیحیان. خدای مرده ی نیچه. 


میخواهی اسم آن گمشده را عشق بگذار. عشق حافظ  و مولانا و خیام و عطار و نظامی.


میخواهی اسم آن گمشده را آزادی بگذار. آزادی مارتین لوتر کینگ یا گاندی. آزادی آمریکایی یا موکتی هندی.


میخواهی اسم آن را هیچ بگذار! هیچِ دراویش. همان هیچی که خودت از آن نوشتی که «هیچ اندیشیده ای که میتوان نیاندیشید»


میخواهی اسم آن را سکوت بگذار. مثل بودا.


میخواهی اسم آن را رابطه بگذار یا دیگری. یا اسم آن را خود بگذار. عشق به خود. به خود آمدن. 


میتوانی اسم او را دوست بگذاری. اگر به دنبال خانۀ دوست میگردی. 


میتوانی اسم او را وجود بگذاری. اگر به فلسفۀ وجود  یا اگزیستانسیالیسم علاقه مندی. 


میخواهی اسم او را «هو» بگذار. مثل دراویش. 


میتوانی به او بگویی تائو. چیزی که لائوتسۀ چین تعریفش کرد. 


خواستی به او بگو الله. مثل محمد. الله ای که هزار نام دارد در جوشن کبیر. الله مهربان و بخشنده. 


خواستی به او بگو برهمان. همانطور که برهماچاری ها میگویند. 


خواستی به او بگو ثروت و فراوانی. خدای اقتصاد و خدای روزی دهنده. 


از هیچکدام از این کلمات و مفاهیم خوش نداری. 


هیچ اسمی نگذار.


اصلا بگو شیطان یا شیوا. شیطان یا شیوا هم اوست. مثل رومیان و هندیان صدها خدا درست کن. 


خواستی خدای مردانه یا زنانه انتخاب کن. خدای قدرت مند یا الهه ی عشق. 


خواستی مراقبه کن و در سکوت به دنبال او بگرد. 


خواستی بنویس از او. 

خواستی از او بگو.

خواستی در مورد او فیلم بساز.


خواستی برو از مسیر یوگا. 

خواستی برو از مسیر ویپاسانا. 

خواستی برای او گریه کن.

خواستی برای او بخند و برقص.


اگر خواستی برو هیات امام حسین و زنجیر بزن. 

خواستی برو سر خودت را با شمشیر بشکاف.

خواستی پیاده برو کربلا. 


خلاصه بدان که ما از اوییم و به او باز میگردیم. 


راه فراری نیست. 

از هر دری خواستی وارد شو. 

همۀ راهها به اوست. 

چه بخواهی، چه نخواهی!


چه در زندگی و چه در مرگ!


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

اگر خواستید بگو بیام

جنگ و یوگا، انفجار ناآگاهیِ سایبری

عشق کجاست؟

تعهد به آگاهی

اهل کدام قبیله‌ای؟

دوراهیِ زندگی

حرفهای خصوصی

منِ خوب و دیگریِ بد

شکرِ خلقِ خدا

شیطان پرستی یا توحید