تناقضِ تنهایی یا دیگری!
تناقضِ تنهایی یا دیگری!
***
در مسیر درونی، تناقضات بزرگی در انتظار توست. یکی از آن تناقضات، تناقض تنهایی-دیگری است. اما این یعنی چه؟
- از یک طرف تو با فرو رفتن در درون، تنها و تنها تر میشوی. این داستان تا آنجا پیش میرود که اکهارت و خیلی از رهبران معنوی میگویند «دیگری وجود ندارد! »
عبارت «دیگری وجود ندارد» نوعی حس و درک از زندگی است و برای من خیلی هم دور نیست. مثلاً همین نوشتن های من نوعی حرف زدن من با خودم است بدون حضور دیگری!
واقعیت تجربی هم این است که «هرکسی از ظن خود شد یار من»
پس مولانا هم این تجربه را داشته. یعنی تجربیات من و اکهارت و سادگورو و مولانا چیزی شبیه این است که دیگری وجود ندارد!
اگر دیگری ای هم باشد همان خداست!
خدای تنها! یعنی تو و خدا فقط هستید! و بین تو و خدا هم فقط یکی هست! پس دیگران وجود خارجی ندارند!
- از طرف دیگر نوعی تجربۀ یگانگی وجود دارد. یعنی تجربه اینکه دیگری خود توست. یعنی تو کل بشریت و جهان را خودت میپنداری. دیگری از آن جهت وجود ندارد که تو، دیگری را مثل خودت، تجربه میکنی. یعنی میشوی مثل عیسی که حتی برای به صلیب کشندگانش دعای خیر میکرد. برای عیسی دیگری وجود نداشت. اینجا حالتی است که تو دشمن نداری. دشمن تو هم از توست.
«دیگری وجود ندارد» میتواند غایت تنهایی باشد یا غایت یگانگی!
در مسیر معنوی غایت تنهایی و غایت یگانگی را به تناوب تجربه میکنی.
این تجربه ها عجیب و عمیق و نانوشتنی هستند!
تجربههایی که فقط در تنهایی میتوان دید!
و در یگانگی!
و در دیدن این تناقضات بزرگ!
نظرات