قمارِ دو سر بُرد
قمارِ دو سر بُرد
***
قمارهای معمولی دو سر برد نیستند. همیشه ریسک باخت هست. در واقع در قمار معمولی، یک سر برد است یک سر باخت.
اما یک قمار هست که دو سر برد است. یعنی تو همیشه برنده میشوی.
اگر قماربازان میدانستند چنین قماری هست حتماً قمارهای معمولی را کنار میگذاشتند.
این قمار اما کار هرکس نیست.
قماری بزرگ است.
قماری سنگین!
این قمار نیاز به مستیِ زیادی دارد.
نیاز به ریسک زیادی دارد.
تو در این قمار باید هرچه داری را بگذاری.
در این قمار باید بر سر خودت قمار کنی.
در این قمار باید هر آنچه برایت باارزش تر است را قمار کنی.
این قمار محاسبه بر نمیدارد.
این همان قماری است که مولانا در موردش گفت
«خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش»
در این قمار باید بالاترین ارزش خودت را ببازی.
مثلاً اگر بالاترین ارزش تو آبروست باید آن را ببازی، اگر بالاترین ارزش تو، فرزند است باید مثل ابراهیم آن را ببازی،
اگر بالاترین ارزش تو جان است باید مثل حلاج آن را ببازی.
اگر بالاترین ارزش تو ، روابط و خانواده است، باید آن را ببازی.
این قمار، قمار عشق است.
این قماری است که تو با خدا میکنی.
وقتی با خدا قمار کنی قطعاً برنده خواهی بود. او صاحب قمارخانه است. او صاحب تصادفِ قمار است.
خدا تعیین کنندۀ قمار است. بازیگردان است.
در برابر او راحت و با خیال راحت بازی کن و بباز.
او از درون تو خبر دارد پس تو نمیتوانی هیچ تقلبی بکنی.
اینجا اگر بترسی باختی.
باید با تمام وجود سر میز قمار بنشینی. و تمام وجودت را بگذاری.
آن وقت آن کسی که به تو وجود داده، تورا از وجود خودت خالی میکند و وجود خودش را با تو میدهد!
تو حالا خودت تبدیل به خدا میشوی.
درست مثل حلاج!
نامیرا میشوی درست مثل حلاج.
دوست خدا میشوی درست مثل ابراهیم.
خودت معشوق خدا میشوی درست مثل مولانا.
خوشحالم که هر لحظه در حال قمارم و هر لحظه در حال باختن.
هر لحظه خودم را میبازم. هر لحظه به معشوق میبازم.
این قماری دو سر برد است.
قماری که مولانا کرد و گوی سبق را از همه ربود. قمار حافظ. قمار عطار. قمار خیام.
قمار کن. ریسک کن. با ارزش ترین چیزهایت را بباز.
زنت را بباز. فرزندت را بباز.
شغلت را بباز. آبرویت را بباز.
هویتت را بباز. عقلت را بباز.
دیوانه شو! مثل مولانا شو.
بمیر! مثل مولانا زنده شو!
قمار کن. شک نکن.
هر لحظه قمار کن.
***
همه صیدها بکردی، هله، میر! بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر
همه غوطهها بخوردی، همه کارها بکردی
منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر
همه نقدها شمردی، به وکیلدر سپردی
بِشِنو از این محاسب عدد و شمار دیگر
تو بسی سمنبران را به کنار درگرفتی
نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر
خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله، تا جز او ندانی
نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر
نظرش به سوی هر کس بهمثال چشم نرگس
بُوَدش ز هر حریفی طرب و خمار دیگر
همه عمر خوار باشد چو برِ دو یار باشد
هله، تا تو رو نیاری سوی پشتدار دیگر
که اگر بتان چنیناند ز شه تو خوشه چینند
نَبُدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر
***
چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد
چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد
نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد
https://www.instagram.com/reel/DAk8gU6pjfi/?igsh=MXJ3NzU0cXJsM3hjNw==
نظرات