پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۲۴

برای تارا- آینده!

زمان خواندن 2 دقیقه ***   برای تارا- آینده! *** امروز برای آیندۀ تارا دخترم، حرف زدم. در مورد گذشتۀ خودم گفتم. گفتم کارمای گذشتۀ من این بوده که در شش سالگی پدرم از این دنیا برود پیش خدا! همان طور که در شش سالگی به من می‌گفتند.  در جلسه گفتم نمیدانم آیا کارمای تارا چیست. آیندۀ تارا چیست. آیا بودن پدر در کارمای تارا هست یا نیست.  نمی‌دانم. آینده را نمیدانم! به طور جالبی، امروز تارا قبل از رفتن به رستوران ایرانی گفت می‌خواهم آینده را پیش بینی کنم. پیش بینی کرد که در رستوران حسابی فان خواهد داشت و غذا را هم خیلی دوست خواهد داشت.  اتفاقا هر دو پیش بینی اش درست در آمد. رستوران خلوت و بزرگ و پر از تزئینات هالووین بود و غذا هم خورش قرمه سبزی ایرانی.  خلاصه قبل از این که غذا برسد نیم ساعتی با تارا نشسته بودیم و من سعی کردم حالا که برای اولین بار مفهوم آینده به ذهن تارا آمده با او صحبت کنم!  گفتم تارا! ببین! آینده وجود ندارد.  آینده فقط یک فکر است.  بعد شروع کردیم به غذا خوردنِ الکی از روی میز خالی!  گفتم ببین، الان غذا روی میز نیست و من دارم الک...

تناقضِ تنهایی یا دیگری!

تصویر
زمان خواندن 1 دقیقه ***   تناقضِ تنهایی یا دیگری! *** در مسیر درونی، تناقضات بزرگی در انتظار توست. یکی از آن تناقضات، تناقض تنهایی-دیگری است. اما این یعنی چه؟ - از یک طرف تو با فرو رفتن در درون، تنها و تنها تر می‌شوی. این داستان تا آنجا پیش می‌رود که اکهارت و خیلی از رهبران معنوی می‌گویند «دیگری وجود ندارد! » عبارت «دیگری وجود ندارد» نوعی حس و درک از زندگی است و برای من خیلی هم دور نیست. مثلاً همین نوشتن های من نوعی حرف زدن من با خودم است بدون حضور دیگری!  واقعیت تجربی هم این است که «هرکسی از ظن خود شد یار من» پس مولانا هم این تجربه را داشته. یعنی تجربیات من و اکهارت و سادگورو و مولانا چیزی شبیه این است که دیگری وجود ندارد!  اگر دیگری ای هم باشد همان خداست!  خدای تنها! یعنی تو و خدا فقط هستید! و بین تو و خدا هم فقط یکی هست! پس دیگران وجود خارجی ندارند! - از طرف دیگر نوعی تجربۀ یگانگی وجود دارد. یعنی تجربه اینکه دیگری خود توست. یعنی تو کل بشریت و جهان را خودت می‌پنداری. دیگری از آن جهت وجود ندارد که تو، دیگری را مثل خودت، تجربه می‌کنی. یعنی می‌شوی مثل عیسی که حت...

همین الان چطوری!

زمان خواندن 1 دقیقه ***   همین الان چطوری! *** خیلی از سوالهای ذهن اشتباه است. اگر حواست به ذهن نباشد تو را با سوالهای نادرست گیج می‌کند! سوالهای ذهن معمولاً در مورد گذشته و آینده است. سوالهای ذهن معمولاً پر از پیش فرض است. یکی از راههای ورود به لحظه و دور زدن ذهن، سوالهایی است که معطوف به لحظه است.  مثلاً همین الان چطوری؟  الان چه حس هایی در بدنت داری؟  همین الان چه وضعیتی از نظر احساسی داری؟  وضعیت نفس کشیدن ات چگونه است؟  این سوالات، ناخودآگاه، توجه تو را به زمان حال می‌آورد. زمان حال جایی است که ذهن از آن فراری است.  دانستن وضعیت جسمی و روحی در زمان حال، یکی از مهمترین کارهای ما در هر لحظه است.  معمولاً کلاف های پیچیدۀ ذهن، ما را در دنیایی خیالی گیر می‌اندازند و ما را از دانستن وضعیت لحظه باز می‌دارند.  پس مهمترین سوال و مهمترین کار در هر لحظه این است که بدانیم در چه وضعیتی از نظر بدنی و ذهنی و احساسی هستیم.  اگر چه ساده به نظر می‌رسد ولی اغلبِ آدم‌ها از وضعیت خودشان بی خبرند.  مثلاً یک فرد مضطرب نمیداند مضطرب است و یک فرد...

فلسفۀ وجود

زمان خواندن 2 دقیقه ***   فلسفۀ وجود *** مدتی است می‌خواهم در مورد وجود بنویسم. فلسفۀ وجود. شاید هم درک بدیهیِ وجود! «وجود» چیزی ساده ولی نانوشتنی است.  من می‌دانم که وجود دارم.  تو هم احتمالاً می‌دانی که وجود داری.  احتمالا یک مورچه یا یک پرنده هم می‌داند که وجود دارد.  در مورد وجود داشتن خودم مطمئن هستم ولی در مورد دیگری نه! تنها چیزی که می‌توان یقین کرد، همین وجود است! من هستم!  همین!  انگار یک وجودی، بودن خودش را پخش کرده.  یکی در من هست.  احتمالا یکی در تو و یکی در مورچه ها و پرنده ها و غیره هم هست.  آن یکی همان خداست! بودن، تنها چیزی است که نمیتوان به آن شک کرد!  می‌توان به خواب یا بیداری شک کرد.  می‌توان به دیگری شک کرد.  می‌توان به کلمه، به ذهن شک کرد.  می‌توان اصلا به شک هم شک کرد!  اما به بودن نه!  بودن، تنها چیزِ قطعیِ موجود است.  من هستم!  همین!  ساده و کامل.  این بودن را اگر تعمیم بدهی می‌رسی به چیزی به نام وجودِ کل!  یا همان خدا.  چیزی که همواره هست.  من...