انتخاب لباس- قبل از مهمانی

زمان خواندن 4 دقیقه ***

 انتخاب لباس

***


بعد از ظهر مهمانی دعوت هستم. معمولا مهمانی ها خوش میگذرد. مهمانی کمی رسمی است و احتمالا دوستان زیادی را می بینم و گپ میزنیم و خوش میگذرد. سبک مهمانی ایرانی است یعنی غذای خوب و رقص و موسیقی.

تمام اینها خوب و عالی است. هم از غذای خوب میتوانم لذت ببرم هم از موسیقی و بیشتر از همه، دیدن دوستان. دوستانی که شاید سالی یکی دو بار ببینم. دوستانی که حتی فرصت کمی گپ زدن معمولا ندارند. انگار ناگهان از غارهایمان بیرون میاییم و قرار است با هم دیدار کنیم.

تا اینجا همه چیز خوب است. 


من در غار خودم معمولا لباس نمی پوشم و تابستانها وقتی هوا گرم است لباس راحت و خنک میپوشم. معمولا شلوار یوگا که راحت و خنک و پنبه ای است و اجازه میدهد راحت بنشیم را می‌پوشم.

در آنجا اما داستان کمی رسمی است و اکثر آقایان کت و شلوار و اکثر خوانمها لباسهای جذاب مجلسی می پوشند. مهمانی شبیه عروسی است. 

حالا یک دوراهی هست. 

راه اول اینکه لباسی را که خودم در آن راحت هستم بپوشم. لباسی که خنک است با صندل و شلوار نخی یوگا. اینجوری به خودم توجه کردم و به خودم بی خودی عذاب ندادم و در گرما شلوار و کفش و کت تنگ نپوشیدم.

راه دوم این است که کت و شلواری که چند سالی است نپوشیدم را بپوشم با پیراهن تنگ و کفش چرمی تنگ. اینجوری به خودم از نظر جسمی عذاب دادم ولی در عین حال همرنگ جماعت شدم. 


وقتی تا حدودی از نظر ظاهر همرنگ جماعت هستی احتمالا کمتر قضاوت میشوی. ولی من اگر لباسم همرنگ جماعت بشود با خودم میگویم که داری به خودت عذاب میدهی و لباسی که دوست نداری میپوشی. وقتی خودت را دوست نداشته باشی دیگری را هم دوست نداری. 


حالا بین قضاوت خودم یا دیگران باید یکی را انتخاب کنم. البته قضاوت دیگران هم در واقع قضاوت خودم است. اگر من دیگران را قضاوت نکنم احتمالا قضاوت آنها هم برایم بی اهمیت میشود. 


اگر لباس راحت خودم را بپوشم اصلا گاهی صاحب مجلس ناراحت میشود و میگوید بی احترامی کرد و فلان و بهمان. به قول انگلیسی ها دِرِس کد را رعایت نکرد و فلان و بهمان. 

اگر لباس همرنگ جماعت را بپوشم خودم را سرزنش میکنم که چرا قدرت انتخاب نداری و همین یک انتخاب باعث میشود در تمام اصول فکری و شرطی شدگی ها ببازی.


گاهی با خودم میگویم بی رنگ شو و همرنگ جماعت شو. ولی درون ات را حفظ کن. اما کار ساده ای نیست. 


اینجا همان انتخاب بزرگ تنهایی یا در جمع بودن است. دوگانگی اصلی، این است.


اگر همرنگ بشوم، کم کم پذیرفته میشوم و کم کم باید تمام شرطی شدگی های ذهنی آن اجتماع را قبول کنم. 

اگر همرنگ جماعت نشوم کم کم طرد میشوم و میتوانم در دنیای خودم بمانم ولی تنها میشوم. 


برداشت دیگران در گذشته این بوده که همه چیز جامعه به تخمم است و به طور واضحی اصول و استانداردهای جامعه را قبول ندارم. این قدرت را دوست دارم و از طرفی نمیخواهم از این تفاوت برای خودم هویت بسازم. 


سلسله نوشته های ماجراهای ریش خیلی شبیه به لباس است. ریش و لباس و ظاهر، همه در واقع یکی هستند. و همه نشان دهنده ی تصویر ذهنی ما از خود. 

اگر بدانیم که ما بدن نیستیم دیگر ریش و لباس و ظاهر خیلی مهم نیست. اما در جمع هایی که تقریبا همه بدن هستند و از صبح در حال درست کردن ظاهر بدنشان با آرایش و انتخاب لباس  هستند بدن نبودن کار سختی است. بعضی هایشان حتی برای تغییر ظاهر بدنشان تسلیم تیغ جراحان شده اند. خیلی ها هم چون لباس مناسب ندارند شاید اصلا کلا مهمانی نیایند. این داستان در خانم ها با شدت بیشتری در جریان است. مثل کسانی که چون بدن خودشان را نمی پذیرند اصلا استخر و دریا نمی آیند. 


من میدانم بدن نیستم. تا به حال هم به اندازه ی دیگران نگران مو و لباس و ظاهر نبوده ام. اینجا اما تمرین عملی است. 


خلاصه، بودن در چنین جمع هایی مثل حرکت روی لبه ی تیغ است. 

از یک طرف نباید جدا کنی خودت را و از یک طرف نباید همرنگ جماعت بشوی.

باید در جمع حل بشوی ولی همزمان در خودت تنها و آگاه بمانی. 


دو کار متناقض را باید با هم بتوانی انجام بدهی. یک لباس میانه هم انتخاب کنی که نه خیلی متفاوت با جمع باشد و نه خیلی ناراحت و تنگ. 


مثل تمام مسایل دیگر، راه حل آگاهی است. 

آگاه ماندن به تمام افکاری که چه قبل از مهمانی و چه بعد از مهمانی و چه در حین مهمانی در ذهنم رژه میروند. 

دیدن تمام قضاوت های ذهن. 

در تمام لحظات. 

مراقبه گون بودن، چه در لباس تنگ همرنگ جماعت و چه در لباس راحت خودم. 

توجه به کیفیت درون در همه حال. 





نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

دردِ خودپرستی

به خدا اعتقاد داری؟

ذهنِ بیش فعال

نقشۀ گنج

شکم، چشم، دل و ذهنِ سیر!

فیلم معنویِ Inside out

روزۀ واجبِ ذهن!

رزومۀ واقعی من

بچه دار بشویم یا نه؟

من هستم، پس خدا هست!