بستن پروندهها
بستن پروندهها
***
درمورد بستن پروندهها با کسی صحبت میکردم. قرار بود پروندههای بینمان را ببندیم.
چند سالی هست که سعی داشتم پروندههای باز را بینمان را ببندم. بعد از چند سال فهمیدم پروندۀ اصلی نه پول است و نه دادگاه و نه در افواه عموم.
پروندۀ اصلی درون من است. پروندههای اصلی در ذهن ما جریان دارد.
گفتگوی ما به اینجا ها نرسید و گفتم در گفتگو اصلا نزدیک هم نمیشویم.
خواستم این شعر حافظ را بخوانم که گفت اگر میخواهی شعر بخوانی نخوان!
میانِ گریه میخندم، که چون شمع اندر این مجلس زبانِ آتشینم هست، لیکن در نمیگیرد
گفتم حتی اگر من بمیرم یا تو بمیری باز هم پرونده بسته نمیشود.
آدمها حتی بعد از فوت یک نفر هنوز خشم دارند. مثلاً پشت سر مرده حرف میزنند و یا نبش قبر میکنند و غیره.
با خشم و کینه و طعنه گفت اگر به ملکوت اعلی بپیوندی تعدادی از پروندهها بسته میشود. با خودم گفتم ظاهراً با مردن من خشم تو تمام نمیشود.
نهایتاً گفتم آنچه میخواهم بگویم را مینویسم.
به من گفت disgusting و رفت.
همین کلمه پروندهای جدید در من باز کرد.
قبلاً هم در موضوع آداب خشم و توهین نوشته بودم.
وحالا دوباره تمرین جدید و بستن پروندهای جدید.
هنوز طبیعت به من میگوید که باید تمرین کنم. تمرین مواجه شدن با خشم.
تمرین مواجه شدن با ناآگاهی جمعی بشر.
حالا در حالی که به اکهارت گوش میدهم تمرینهای او را مرور میکنم.
بستن پروندهها یعنی بخشش. بخشش یعنی آمدن به لحظه.
https://www.unwritable.net/search?q=بخشش&m=1
شکرگزارم که هر لحظه میتوانم پروندۀ گذشته را ببندم.
شکرگزارم که هر لحظه میتوانم پروندۀ خشم و توهین را ببندم.
شکرگزارم از خودم و آگاهی ام.
آگاهی جمعی جهان.
شکرگزارم از نانوشتنی.
نظرات