قبض و بسط نوشتن
قبض و بسط نوشتن
***
نوشتن های من هم مثل همه چیز دچار قبض و بسط میشود.
گاهی سرشار از شور میشوم. حرف های حسین اورا یا حافظ یا سادگورو یا اکهارت را میشنوم و در نوشتههایم که حاوی همان معانی است برای دیگران میفرستم.
اما هر از گاهی اتفاقاتی میافتد که من را به سکوت و قبض دعوت میکند.
مثلاً وقتی از یگانگی و پوچ بودن خدای ذهنی مینویسم شخصی در آن سر دنیا از این برداشتی ١٨٠ درجه متفاوت میکند.
من از یکی بودن خودمان گفتم او پاسخ داد «موسی به دین خود عیسی به دین خود»!
گاهی از یکی بودن و عشق بدون ترجیح مینویسم و از خاص نبودن و مرگ ایگوهای خاص که اصل اساسی عشق است، کسی از آن طرف دنیا مینویسد تو عشق را درست نفهمیده ای!
و من یاد نوشته های معامله یا عشق می افتم ولی ترجیح میدهم به همان شعر حافظ بسنده کنم. که گفت:
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو نیز ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
گاهی از قبیله و تنهایی مینویسم و دوستی من را از ترس از تنهایی برحذر می دارد.
من از پوچی ذهن میگویم و او تحلیل و نقادی ذهنی میکند!
هر روز با عشق و آرامش حاضر میشوم ولی شخصی مدام با خشم و کینه پشت سرم اتهام زنی میکند.
خلاصه این که این اتفاق ها من را دعوت به سکوت میکند. دعوت به ننوشتن.
دعوت به حرف نزدن.
دعوت به تنهایی.
دعوت به انزوا.
دعوت به مشاهده.
دعوت به قبض!
به دیگران توصیه میکنم نخوانید!
کلیک نکنید!
این ها برای همه نیست!
نظرات