حرفهای خصوصی
حرفهای خصوصی
***
اینجا گاهی حرفهای خصوصی میزنم. حرفهای خصوصی بین من و خودم.
حرفهای خصوصی بین من و خودایم.
حرفهای خصوصی بین من و خدا.
اینها اگرچه در معرض عموم است ولی خصوصی میماند.
اگر خوب نگاه کنی، عمومی در کار نیست.
غیر از من و او، دیگری ای وجود ندارد.
پس جای نگرانی نیست.
اینها کاملاً خصوصی میماند.
اکثر عموم، اینها را کلماتی بی معنی میبینند.
اگر هم کسی توان دیدن او را داشته باشد، از خود اوست.
پس جای هیچ نگرانی نیست.
این جا حرفهای خصوصی میزنم.
این حرفها یک فیلتر هوشمند دارد.
خودش انتخاب میکند که کی بفهمد و کی نفهمد.
مثل حرفهای حافظ، حرف های خصوصیِ حافظ فقط برای افراد خاصی باز میشود. مابقی خیالات خودشان را میکنند.
مثل مولانای جان. که فقط بعضی ها صدای نی اش را میشوند.
اینجا حرفهای خصوصی ام را با خدا مینویسم. معجزه این است که حتی بعد از رفتن به فضای عمومی، باز هم خصوصی میماند.
کسی که از رگگردن به ما نزدیک تر است از ما به مفاهیم نزدیک تر است.
اوست که مفاهیم را ساخته و خودش مفاهیم را به هرکسی که بخواهد میرساند.
داستان همین است،
«یکی بود یکی نبود! غیر از خدا هیچکس نبود! »
من هم نیستم! من هم توهمی موقتی ام. خوابی کوتاه!
پس این حرفها خصوصی میماند.
ذهن های شلوغ اصلا به اینجا نمیرسند.
هویت های توهمی حوصلۀ خواندن ندارند.
ذهن کودکان درگیر داستان میشود، در حالیکه داستان همان جا تمام شد. همان اولِ داستان تمامش گفته شد!
«غیر از خدا هیچکس نبود»
من همین جای داستان می ایستم!
در گوشم خصوصی گفته شده!
داستان همین است!
تمامِ داستان همین است!
مابقیِ داستان، مربوط به توهمات ایگو هاست. دراماهای کودکانۀ ما آدمها.
پس یک بار دیگر کل داستان را با هم مرور کنیم.
«یکی بود یکی نبود! غیر از خدا هیچکس نبود! »
نظرات