از دیگری چه میخواهی؟
از دیگری چه میخواهی؟
***
دو روز دیگر احتمالا جلسهای داشته باشم. در این جلسه احتمالا باید خواستههای خودم را از کسی بگویم.
فکر کردن زیادی به آینده درست نیست ولی مرتب کردن ذهن در لحظه، کاری درست است.
اولین جواب این است که من چیزی از کسی نمیخواهم. من دیگری را آنطور که هست میپذیرم. این پذیرش، نهایت عشق است.
میدانم تنها چیزی که میتوانم تغییر بدهم خودم هستم. و تنها چیزی از خودم را که باید هر لحظه تغییر بدهم توجه به آگاهی خودم است.
اگر دیگران اصرار کنند که نه، باید بگویی چه میخواهی جواب این است که از دیگری میخواهم مراقبه کند. چون مراقبه، آگاهی میآورد و آگاهی نجات بخش است. نجات بخش دیگری و من.
اگر دیگران باز اصرار کنند که چه میخواهی جواب میدهم که میخواهم دیگری خودش را دوست داشته باشد و شاد باشد.
عشق و شادی را انتخاب کند چون اول برای خودش خوب میشود و بعد عشق و شادی به من میرسد. اگر بگویند چطوری؟ جواب میدهم معلمی انتخاب کند و از دوست داشتنِ خودش شروع کند.
اگر اصرار کنند که مشخص بگو چه میخواهی میگویم کتابهای اکهارت و سادگورو و دورههای یوگا و مدیتیشن سادگورو و دورههای سلف لاو مثلاً حسین را بردارد و شرکت کند. میگویم دورۀ ده روزۀ مراقبۀ ویپاسانا را شرکت کند.
اگر باز اصرار کنند که چه میخواهی میگویم به افکار و احساسات خودش توجه کند. میگویم همانطوری که من تمام احساسات را میپذیرم دیگری هم تمام احساسات از جمله غم و خشم یا حسرت را در خود مشاهده کند و بپذیرد.
اگر باز اصرار کنند که واضح بگو چه میخواهی، میگویم بخشش. خودش را ابتدا ببخشد. یعنی گذشته را بپذیرد. وقتی چنین شد دیگری از گذشته رها میشود. وقتی دیگری از گذشته رها بشود من هم رها میشوم. وقتی دیگری به لحظۀ بزرگ حال برسد، گذشته، تمام قدرت و اثر خودش را از دست میدهد. تمام کینه ها و غم ها و حسرت ها آب میشود.
اگر باز اصرار کنند، میگویم به آینده اعتماد کند. بداند خدایی دانا و توانا و بینهایت بصیر و مدبر هست که بهترین کارگردان است. اگر در لحظه آگاه بمانی، دیگر ترسی نیست. آینده ترسناک نیست. اطمینان به وجود چنین خدایی لازمۀ داشتن آرامش و ساختن آینده است.
اگر باز اصرار کنند که فلسفه بافی نکن و بگو چه میخواهی، میگویم جنگ نکند. اول با خودش و بعد با من. اگر نمیخواهد من را ببیند، این را هم میپذیرم. من جنگ نمیکنم. احتمالا میدان را خالی میکنم و میدانم او نمیتواند با هیچی بجنگد! اگر باز بگویند واضح بگو میگویم دست از دادگاه و جنگ بردار. من جنگی ندارم.
اگر باز اصرار کنند که در مورد پول حرف بزن من از فراوانی میگویم و از قناعت. میگویم برای من فرقی نمیکند که کجا زندگی کنم. میتوانم به مزرعهای بروم و در آرامش و سکوت زندگی کنم یا به روستایی یا خانه ای در ایران یا هرکجای دنیا. میتوانم چشمهایم را ببندم و در مراقبه غرق شوم و مست بشوم.
میتوانم حتی دوری فرزندم را هم بپذیرم. از دنیا جز فرصتی برای نوشتن از عشق نمیخواهم.
فرصتی برای نوشتن از نانوشتنی.
نظرات