جلسات داخلیِ نانوشتنی - ٢
جلسات داخلیِ نانوشتنی - ٢
***
قبلا نوشته هایی با سبک نمایشنامه که حاصل گفتگوی دو یا چند نفر بود داشتیم.
https://www.unwritable.net/search/label/نمایشنامه
حالا با سبک و سیاقی شبیه به همان نمایشنامه ها، صورت جلسات داخلی نانوشتنی را خواهیم داشت. یک اتاق جلسات را تصور کنید دارای یک میز بزرگ در وسط. آدمهای مختلف با دیدگاههای مختلف در اطراف میز نشسته اند و در حال گفتگو و تصمیم گیری هستند. این نوشته ها در واقع گزارش جلسات این نشست هاست.
موضوع جلسۀ امروز: گسترۀ جغرافیایی فعالیت نانوشتنی!
١- آقای ایرانمنش طرح مسأله را اینطور بیان میکنند.
ببینید دوستان، باید هرچه سریعتر تمام شرکت به ایران منتقل بشود. زبان کمپانی ما فارسی است. زبان و فرهنگ انگلیسی شاید به پنج درصد هم نرسد. محصولات ما تماماً به زبان فارسی است. مشتریان ما به زبان فارسی هستند.
رگ و ریشه ی ما به این زبان است. ما به این فرهنگ و زبان متصلیم. شکوفایی ما در ایران است.
محصولات فرهنگی و معنوی ما خریدار بسیار کمی در کانادا دارد. اینجا بر مبنای مادیات استوار شده. اگرچه در ظاهر همه ثروتمندند ولی در اصل بقاء برای ما در اینجا سخت تر است.
اینجا همه به دنبال نان شب هستند. کسی وقت برای امور دیگر ندارد. همه درگیر ذهن هستند.
همه فردگرا هستند. خانواده معنی ندارد. هر کسی اینجا برای خودش شخصاً یک بیزینس است. همه فقط به سود و منافع میاندیشند. حساب و کتاب تا عمق استخوان آدمها و داخل خانواده ها نفوذ کرده. کسی اصلا قائل به چیزی فرای بقاء نیست.
ثروتمند و فقیر در تکاپوی بقاء هستند. همه چیژ مصنوعی است. همه زامبی هستند. هیچکس مسوولیت قبول نمیکند. یک ماشین بزرگ اقتصادی در حال له کردن همه است.
علاوه بر آن دوران بازنشستگی و پیری را بهتر است در فضای ایران باشیم.
٢- آقای مهاجر ادامه میدهد،
ای آقا شما نفستان از جای گرم در می آید. ایران در حال فروپاشی است. آب نیست. برق نیست. سایۀ جنگ بر سر مردم است. گرما بیداد میکند. طبیعت در حال نابودی است. اصلاً طبیعت آنجا دیگر گنجایش این همه آدم را ندارد.
حکومت در حال فروپاشی است. اصلاً شاید جنگ داخلی یا تجزیه همین روزها اتفاق بیافتد. هواپیمای شما را روی هوا میزنند انگار نه انگار! جادهها نامن است. رفتن به ایران مساوی است با مرگ! اینقدر ترسناک است.
حداقل طبیعت کانادا گنجایش دارد. منابع طبیعی فراوان است.
درضمن تارا به عنوان اولین مشتری، به خدمات کمپانی ما نیاز دارد.
٣- خانم فیمینیست پور در تأیید آقای مهاجر ادامه میدهد. ایران رفتن یعنی ظلم به زن. شما در ایران از قوانین متهجر و ظالمانه ای که به زن ها میرود سوء استفاده میکنید. اصلاً شما خودتان طرفدار ظلم به زن هستید! شما در ایران مرفه بی دردید. اصلاً شما خود دیکتاتور هستید!
مرگ بر مردسالار ! مرگ بر اسلام کثیف! مرگ بر پولدار بورژوا و فاسد! زنده باد برابری! زن مساوی مرد! گِی مساوی لزبین مساوی ترنس!
خانم فیمینیست پور در حالی که فریاد میزند با عصبانیت جلسه را ترک میکند! لنین و استالین در قبر برای ادامهی مسیر چپ در دنیا لبخند میزنند!
۴- آقای نویسنده که در بحبوحۀ بحث های سنگین سکوت کرده یاد این نوشته می افتد و آن را از بایگانی بیرون میآورد.
شرق یا غرب
https://www.unwritable.net/2023/03/blog-post_10.html
جواب تمام سوالات
https://www.unwritable.net/2023/11/blog-post_11.html
برای مسوولین تارا
https://www.unwritable.net/2023/07/blog-post_16.html
همینطور اسناد مربوط به عدالت و برابری را برای خانم فیمینیست پور میفرستد.
https://www.unwritable.net/search/label/عدالت?m=1
بعد از مرور این اسناد تاریخی در این موضوع مهم آنها را به آقای (شاید هم خانم) خواننده و آقای مهاجر و فمنیست پور میدهد.
با خودش میگوید،
اصلاً هسته و کُر بیزینس ما چیست؟
هستۀ اصلی که به بیزینس ما معنی میدهد از بیرون نیست. ربطی زیادی به محل زندگی ندارد.
معنای زندگی و موجودیت ما در لحظه است.
هستۀ بیزینس ما بودن و ماندن در لحظه است. یعنی آگاه ماندن.
قرار نیست ما خیلی به آینده برویم.
ما کنترل زیادی روی آینده نداریم.
بگذارید جریان زندگی ما را ببرد. گاهی لازم نیست پارو بزنیم.
به قول آن شاعر،
باید پارو نزد واداد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست
۵- آقای مهاجر با ناراحتی میگوید! آقا در ایران اینترنت نیست. همین چندرغاز نوشته هم به سختی آپلود میشود. هر روز باید دنبال وی پی ان باشی. آزادی نیست آقا نیست! هیچ نرمافزاری کار نمیکند.
یک خرید ساده مشکل است. تحریم است. هوا آلوده است. آب آلوده است. غذاها آلوده است.
۶- آقای ایرانمنش ادامه میدهد. آقا جان زندگی به در و دیوار نیست. زندگی به ارتباطات است. شما در ایران میتوانی با همه ارتباط برقرار کنی. مجبور نیستی انگلیسی بلغور کنی. آنجا خانۀ توست.
آدمها هرچه باشد گرمتر هستند. همزبان تو اند. هم فرهنگ تو اند.
تار و پود این جامعه با حافظ و سعدی و مولانا گره خورده. این کم موهبتی نیست. برای کسی که درک کند.
در این جوامع ذهن زده گرفتاری آدمها بیشتر است. شرطی شدگی ها بیشتر است. آزادی در عمل کمتر است.
٧- آقای نویسنده که میداند این حرفها کلا مربوط به آینده است پس خیلی وارد بحث نمیشود. در حالیکه برای تارا فارسی ها را میخواند سعی میکند تارا را متوجه حال کند و چشم او را با کلمات فارسی آشنا کند. شاید روزی تارا خواست حافظ بخواند یا مولانا یا نانوشتنی های ددی در مورد تارا.
https://www.unwritable.net/search/label/تارا?m=1
آقای نویسنده میداند این جلسه در موضوع ایران یا کانادا تا ابد ادامه دارد. چرا که مقایسه کار ذهن است.
او میداند ذهن مدام حال خودش را به بیرون فرافکنی میکند.
او میداند بیرون، خیلی مهم نیست. کل موضوع جلسه بیهوده است.
او میداند سوال اصلی این نیست که کجا باشیم. سوال اصلی این است که درونمان چگونه است؟
او میداند احساسات مدام در حال تغییر هستند.
آقای نویسنده فعلاً ختم جلسه را اعلام میکند.
نظرات