نویسندۀ زامبی و عشق
نویسندۀ زامبی و عشق
***
سالها نوشته ام. مثل زامبی ها پشت صفحه نشستم و نوشتم.
طبق قانون کارما هر کاری بکنی به تو بازمیگردد.
حالا در جامعه ای هستم که همه، نویسنده های زامبی هستند.
درست مثل خود من!
خیل عظیم آدمها پشت صفحه های شیشه ای نشسته اند و برای همدیگر می نویسند.
بعضی از ارقام پول می نویسند در بانکها. بعضی در بازار تبلیغ خودشان را می نویسند. بعضی ها نامه های قانونی و خبر و تهدید می نویسند.
من هم بعد از کمی یوگا و مراقبه و دوش گرفتن، کارم را شروع میکنم.
با سه نفر صحبت کردم.
یکی گفت برو با نماینده قانون و وکیل مشورت کن.
آن یکی گفت حالش خیلی خوب نیست و عذر خواست، البته حالش خوب شد و میخندید.
آن یکی گفت فردا دو ساعت هنگام نشستن در تعویض روغنی بیکار است و حاضر است من آن دو ساعت را پر کنم.
دخترم تارا هم همراه گروه دیگری از بچه ها دست دو خانم دیگر است که توسط مادر تارا استخدام شده اند تا بچه ها را سرگرم کنند.
به دوست دیگری پیغام دادم که با مولانا محشور است. او برایم گوهری از مولانا فرستاد که اینجا برای شما میگذارم.
http://shamsrumi.com/molana/poem/ghazal/ghazal-724
ظاهرا کس دیگری باقی نمانده پس راه دیگری نیست که من هم مثل زامبی ها بنشینم و بنویسم.
موسیقی آسمانی شجریان با شعر آتشین حافظ هم در زمینه در حال نواختن است. حافظ هم از شرح حال خودش میگوید که خیلی از حال من غریب نیست.
موسیقی را به تکرار پیانوی بدون کلام اولفور آرنالدز ثابت میکنم و من هم شروع میکنم به نوشتن.
https://music.youtube.com/watch?v=dJ2We4rQOQM&si=0BSb14UiAO_J3yt0
خلاصه شاید برای شما عجیب باشد ولی مهمترین کار من هم نوشتن است. اولین کاری که انتخاب میکنم.
من با نوشتن، ذهن خودم و ذهن کل بشر را برنامه ریزی میکنم.
این کار، نوعی خلق است.
اگر بتوانم خالی بشوم و بگذارم عشق جاری بشود کاری کردم کارستان.
مثل حافظ که طرحی نو درانداخت.
مثل اکهارت که با دو کتاب دنیا را تکان داد.
شاید در آن سطح نباشم اما در وادی عشق سطح وجود ندارد. بالا و پایین های ذهن جایی ندارد.
من اینجا پشت صفحه ی سفید مینشینم. مثل گدایی می نشینم. آنقدر اشک میریزم و موسیقی گوش میدهم تا بالاخره شاید بارانی از عشق ببارد.
شاید از یاهو گفتن ما چیزی عوض شد.
شاید نسیمی از کوی یار وزید.
آخر ما گدایانی هستیم که هوای می و مطرب داریم.
آخر به جز مهر مهرویان طریق بهتری بلد نیستیم.
فکری درون ما از این بهتر نمی گیرد.
لاف دروغ نمی زنیم. شکایتی نداریم.
مثل حافظ به خشنودی و خرسندی می مانیم.
مثل سعدی می نشینیم و صبر پیش میگیریم و دنبال کار خویش میگیریم.
مثل اکهارت افکار را مشاهده میکنیم. احساسات را مشاهده میکنیم.
به شوخی دنیا میخندیم. به جدی اهل دنیا هم میخندیم.
اینطوری شاید زامبی نباشم.
اگر از عشق بنویسم همان عشق دوای نخوت و ناموس من میشود.
همان عشق افلاطون و جالینوس ما میشود.
جمله علت های ما را درمان میکند.
و شاید عشق خواهد کین سخن بیرون بود!
شاید همان عشق آیینه ما را هم بی زنگار کند.
شاید همان عشق مرده ها را زنده کند.
شاید دعای نیم شبی ما کارها بکند.
https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh187
https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh1
https://ganjoor.net/saadi/divan/tarjee-band
https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh73
https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh193
https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh149
https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh374
https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh454
https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh440
نظرات