کارِ امروز - نمیتوانم یا نمیخواهم
کار امروز - نمیتوانم یا نمیخواهم
***
با یک دوستی داشتم در مورد کار و بیزینس صحبت میکردم. صحبت از این بود که چرا فلان کار را نمیکنی و من ناگهان گفتم نمیخواهم شاید هم نمیتوانم.
مثلا در مورد فعالیت اقتصادی. خیلی ها با هوش متوسط میتوانند در این مسابقه برنده شوند و به سطح قابل قبولی هم برسند.
اما بعضی ها هم مثل من با اینکه در جاهایی که مجبور بودهاند معمولا موفق و بالاتر از متوسط بوده ام در جاهایی که حق انتخاب داشتم این اتفاق نیافتاده. مثلا در دوران مدرسه و کنکور و دانشگاه معمولا بالاجبار و در جریان جامعه معمولا مدارج بالا کسب میکردم.
ولی وقتی به جامعه و فعالیت های اقتصادی رسید اینطور نشد. چرا؟
ممکن است عوامل مختلفی در کار باشد ولی مهمترین عامل نخواستن است. یعنی اولویت نداشتن.
یعنی من انتخاب میکنم که کار من در این لحظه نوشتن باشد.
برای همین هم اسمش را میگذارم کار امروز.
من در این لحظه انتخاب میکنم که به جای اقدام برای کار و پول و انجام دادن فعالیتی اقتصادی، بیایم به جای آن از نانوشتنی بنویسم.
این قطعا یک انتخاب است.
این انتخاب ها هزینه هم دارد. شاید هزینه اش این باشد که پول کمتری در بیاروم. شاید هزینه اش این باشد که تایید کمتری از جامعه بدست بیاورم.
شاید حتی هزینه اش این باشد که طرد بشوم.
اما باز هم با وجود داشتن این علم این را انتخاب میکنم.
داستانهای زیاد در تاریخ از هنرمندانی هست که در فقر و تنگدستی زندگی کرده اند و هنرشان تا زمانی که زنده بودند دیده نشد. حرفشان شنیده نشد. طرد شدند و در تنهایی و فقر زیستند.
ولی آنها در هنر خودشان غرق بودند و برای آن هزینه کردند و از جان برایش مایه گذاشتند.
بعضی هایشان بعد از مرگ دیده شدند و تمجید شدند و ما میشناسیمشان و احتمالا خیلی هایشان در همان گمنامی مرده اند و ما هم نمیشناسیمشان.
داستان من هم همین است.
چیزی و موضوعی جالب تر از فعالیت اقتصادی و تلاش برای بقا هست که توجه و وقتم را روی آن میگذارم.
مثلا آن موضوع برای من همین نوشته هاست.
نوشته هایی که برای خیلی ها معنی ندارد. برای خیلی ها روشنگر است. برای خیلی ها معنوی است.
هر کسی از ظن خودش و با توجه به تجربه و آگاهی اش اینها را میخواند و درکی میکند.
اما باور کنید این نوشته ها اولین مشتری اش و خواننده اش خودم هستم.
من اولین کسی هستم که اینها را میخوانم.
در همین لحظه ای که مینویسمشان.
اولین تاثیر را روی خودم میگذارد.
اولین لذت را خودم میبرم.
پس این نوشتن ها برای من کارکرد دارد. همانطور که نقاشی کردن برای یک هنرمند نقاش. همانطور که خواندن برای یک پرنده. همانطور که بازی کردن برای یک کودک.
و من برای این نوشتن ها توجه و زمان و هزینه میگذارم.
کسی فهمید چه بهتر.
کسی هم نفهید چه باک!
این تعریف «کارما یوگا»ست.
یا کار بدون هدف.
یا کار در لحظه.
یا به قول حافظ کار بی بنیاد.
یا به قول اسلام کار خیر یا عمل صالح. عملی که اولین خیرش به خودم میرسد. بعد به کل دنیا.
پس من در هر لحظه انتخاب گر هستم.
نتیجه ی سالها انتخاب شده زندگی من.
مسولیت تمام و کمالش به عهدۀ خودم است.
میزان پول و روابط و شهرت و لذت و شادی و امکانات و روابط من دقیقا ومستقیما نتیجه ی انتخاب من بوده.
من به انتخاب های گذشته ی خودم احترام میگذارم و حتی اگر اشتباه بوده اند میپذیرمشان.
هر لحظه با توجه با آگاهی همان لحظه تصمیم میگیرم و عمل میکنم.
به آگاهی لحظه اعتماد میکنم.
و به مسیر زندگی هم اطمینان دارم.
مسیری که تصادفی و رندم نیست.
همانطور که هیچ برگی بدون دلیل از درخت نمی افتد.
هیچ فکری بدون دلیل بر ذهن من عبور نمیکند و هیچ کلمه ای نوشته نمیشود.
این معنیِ پذیرش یا جبر معنوی و تسلیم و اعتماد به نانوشتنی است.
***
غزل ١٠١ حافظ مرتبط به این موضوع
شراب و عیش نهان چیست؟ کارِ بیبنیاد
زدیم بر صفِ رندان و هر چه بادا باد
گره ز دل بگشا وز سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
ز انقلابِ زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
قدح به شرطِ ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسهٔ سرِ جمشید و بهمن است و قباد
که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند؟
که واقف است که چون رفت تخت جم، بر باد؟
ز حسرتِ لبِ شیرین هنوز میبینم
که لاله میدمد از خونِ دیدهٔ فرهاد
مگر که لاله بدانست بیوفاییِ دهر
که تا بزاد و بِشُد، جامِ می ز کف نَنَهاد
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
نمیدهند اجازت مرا به سِیرِ سفر
نسیمِ بادِ مُصَلّا و آبِ رُکن آباد
قدح مگیر چو حافظ مگر به نالهٔ چنگ
که بستهاند بر ابریشمِ طرب دلِ شاد
نظرات