فرکانس جامعه
فرکانس جامعه
***
وقتی مراقبه کنی، فرکانس وجودت تغییر میکند. تقریباً در دنیای ساختۀ خودت و تعداد اندکی از مراقبه گران، غرق میشوی.
واقعا از جامعه و فرکانس غالب جامعه جدا میشوی. انگار از ماتریس فکری جامعه جدا هستی.
اگر فیلم ماتریکس یادتان باشد تعداد کمی بودند که از ماتریکس جامعه جدا بودند. فقط یک مامور ماتریکس کافی بود تا شخصیت ها را به داخل ماتریس بکشد و برنامههای ذهنی خودش را روی شخص پیاده کند.
این داستان تقریباً واقعی است.
وقتی در دنیای خودت باشی یک مهمانی یا رفتن به جاهای شلوغ کافی است تا تو را به فرکانس پایین جامعه بکشاند. دختر من تارا در همین ماتریس متولد شده و درحال رشد در ماتریس است. توسط مادرش و جامعه و مدرسه. تقریباً در شش سالگی کامل به داخل کشیده شده. حوصلۀ طبیعت را ندارد ولی عاشق شهربازی و جاهای شلوغ و فست فود و بستنی است.
امروز طبق برنامه مادرش و اصرار تارا با هم به شهربازی رفتیم.
آنجا تعداد زیادی آدمهای داخل ماتریس بودند. ما هم مثل آنها در صف ها میایستادیم و مثل آنها سوار چرخ و فلک میشدیم و مثل آنها فست فود و نوشابههای پر از شکر خوردیم و عکس گرفتیم.
در هوای گرم، من لباس روشن و گشاد و پوشیده می پوشم. درست برخلاف همه که لباس های چسبان و تنگ و نصفه نیمه میپوشند. ناخودآگاه حس جدایی میکنی. همه به دنبال کمی آدرنالین فیزیکی و هیجان جنسی هستند. چیزهایی که دیگر برای تو قدیمی به نظر میرسند.
البته سعی کردم روز را با تارا خوش بگذرانم.
اما حالا که تمام شده احساس میکنم از خانه اصلی درونی ام در افتاده ام.
دوباره در مسابقه ذهنی جامعه گیر افتادم و قطعا احساس عقب ماندن از مسابقه. چون به هر حال مدتی بیرون مسابقه بودهام.
احساس میکنم باید مدتی تنها باشم و مراقبه کنم تا به دنیای خودم بازگردم.
انگار باید دوباره کمی بنویسم.
اکثر این نوشتهها در فرکانسی بسیار متفاوت با متوسط جامعه نوشته شده. گاهی خود من وقتی در فرکانس جامعه باشم نوشتههای خودم برایم بی معنی و مسخره به نظر میرسد.
وقتی مراقبه کنی و مسیر تو از جامعه جدا شود نیاز به تلاش دائمی داری تا در آن فرکانس تثبیت بشوی.
نوشتن، معمولاً به سرعت من را به فرکانس آرامش خودم بازمیگرداند.
و این نوشته برای من کافی بود.
نظرات