خواستن و استغنا
خواستن و استغنا
***
اکهارت در کتاب زمین جدید وقتی خصوصیات ایگو یا نفس را توضیح میدهد از اولین خاصیت ایگو میگوید. اولین خاصیت ایگو خواستن است.
در این نوشته سعی میکنم تجربه و برداشت خودم را در این مورد بنویسم.
ایگو در واقع یک توهم است. هر چیزی که او نیست میشود ایگو. و چون همه چیز اوست، پس ایگو توهمی بیش نیست.
برای کسی که در دنیای مادی است این تجربهی استغنا فقط در مراقبه بدست میآید. فقط در مراقبه است که میتوان فهمید چیزی فرای ماده هست و میتوان فهمید وادی ای هست به نام استغنا.
برای ذهنی که ایگو را میسازد، خواستن بدیهی است.
ایگو چون به مبدأ متصل نیست پس همواره چیزی کم دارد. همواره ناقص است. همواره در حال خواستن است.
این ایگو یا ذهن، زمان را میسازد.
یعنی برای جبران کمبود هایش آینده را میسازد و در آینده تصوری از عدم نقص برای خودش میسازد.
وادی استغنا در لحظه اتفاق میافتد. لحظه یا حضور جایی است که ما از ایگو جدا میشویم و به مبدأ یا خدا متصل میشویم. به عبارت دیگر، خدا در لحظه حضور دارد.
در مقابل ایگو در زمان حضور دارد. در بعضی اساطیر ایگو همان شیطان یا ابلیس است.
ایگو یا نفس برای ایجاد توهمِ خودش، نیاز به زمان دارد. ایگو چون توهم است و ناقص است همیشه گرسنه است و به دنبال چیزی میگردد تا خلأ خودش را پر کند.
در زندگی واقعی روی زمین نیازهای بدن مثل غذا و سکس شبیه ترین چیز به نیازهای ذهنی ایگو هستند.
بدن چون در ماده است و از چرخههای ماده تبعیت میکند همیشه به دنبال غذاست و بعد از غذا به دنبال تولید مثل است. این ها خواستنی را در بدن ایجاد میکند که نیاز به زمان دارد.
در مراقبه اگر به لحظه برسی، تقریباً از بدن جدا میشوی و اینطور است که میتوانی وادی استغنا را تجربه کنی.
ذهن هم لایهای از همان بدن مادی است و برای بقاء بدن کار میکند. ذهن چیزی است که باعث ساختن زمان و توهم خواستن میشود.
در مراقبه های طولانی ذهن هم کنار میرود و تو چیزی را درک میکنی که نه بدن است و نه ذهن.
آن چیز، چیزی نانوشتنی است. چون از تجربهی ذهن و بدن خارج است. بالطبع با ذهن و کلمه نمیشود نوشتش.
با مشاهده ی فرآیند خواستن هم، میشود ذهن و بدن را از بیرون دید.
فرآیند خواستن از عمق خودش درجایی در عمق ما، هنگام جدایی از مبدأ اتفاق میافتد. یعنی به محض جدا شدن از مبدأ ما به دنیای ماده یا زمین میافتیم. بلافاصله نیاز و زمان ساخته میشود. ما نیاز به غذا و سکس پیدا میکنیم و آرزوی بازگشت به مبدأ را دوباره داریم. در یک جستجوی دائمی تا آخر عمر دنبال رسیدن به مبدأ یا خدا هستیم. بازگشت به بهشت.
این داستان برایتان آشنا نیست؟ بله داستان آدم و حوا. داستان هبوط انسان از بهشت به زمین.
این داستان، داستان اصلی ماست.
اگر مراقبه نکنی اما همیشه در توهم نفس باقی میمانی. خودت را وجودی جدا تصور میکنی. همیشه تنها و گرسنه هستی. هیچگاه کامل نمیشوی.
در بدست آوردن اشیا و پول تلاش میکنی.
در بدست آوردن رابطه و سکس تلاش میکنی.
در بدست آوردن قدرت و کنترل دیگران تلاش میکنی.
در وادی زمان و آینده همواره دست و پا میزنی ولی نمیرسی. آینده هیچگاه نمیرسد!
تو در تلاشی مدام برای بزرگ شدن و بازگشت به مبدأ هستی حتی اگر خودت ندانی.
اینجا کسانی مثل اکهارت و هزاران معلم دیگر که وادی استغنا را درک کردهاند، فقط از روی شفقت تجربیات خودشان را از اتصال به مبدأ برای دیگران میگویند.
بعضی تمام عمرشان را صرف همین نوشتن و گفتن میکنند. کسانی مثل مولانا یا حافظ یا سعدی و خیلیهای دیگر. اینها به اکسیر زندگی و لحظه دست یافتهاند و استغنا دارند. تنها دلیل حرف زدنشان کمک و عشق به دیگران است.
عشقی که فقط در وادی استغنا پیدا میشود.
زمین و بدن وادی خواستن است.
در هنگام خواستن و نیاز، عشقی نیست.
در وادی بدن و ماده تنها چیزی که هست، نوعی بده-بستان است. نوعی معاملهی مادی و ترنزکشن و بده-بستان.
نوشته عشق یا معامله در این موضوع است.
جایی که معامله باشد عشق نیست.
و جایی که عشق باشد معامله نیست.
چون عشق وادی دهش است.
https://www.unwritable.net/2023/06/blog-post_12.html
نظرات