نوشتن یا بودن
نوشتن یا بودن
***
مدت زیادی است مینویسم. اما نوشتن از جهات زیادی اشتباه است. چون بودن کافیست!
اگر مینویسم برای آینده، اشتباه است!
چون آیندهای وجود ندارد!
اگر مینویسم برای آرام کردن ذهن، اشتباه است.
چون برای آرام کردن ذهن باید مشاهده و مراقبه کرد!
اگر مینویسم تا اثری از خود به جا بگذارم، اشتباه است!
چون نیازی به اثر گذاشتن نیست! چون خودی در کار نیست. چون ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما!
اگر مینویسم تا دیگران چیزی بدانند، اشتباه است!
چون دیگران اگر بخواهندکه بدانند، میدانند!
اگر مینویسم چون نوعی بازیِ لذت بخش است، خوب است.
اگر بی هدف و بازیگوشانه مینویسم، بدک نیست!
اگر در لحظه و از لحظه مینویسم، بدک نیست!
اگر مینویسم چون کار دیگری ندارم، بدک نیست!
اما بهتر بود بودن را تمرین میکردم!
بودن کافیست!
لحظه کافیست!
خدا کافیست!
نیازی نیست چیزی به آن اضافه کنیم!
نیازی نیست حرفی در مورد آن بزنیم!
نیازی نیست چیزی در مورد آن بنویسیم!
نیازی به مذهب و مکتب و قانون و اخلاق نیست!
نیازی به حرف و حدیث و خوب و بد کردن نیست!
میتوانی بازی کنی!
با بازی بنویسی! با بازی هم بخوانی!
جدی نه؟
شوخی و طنز بنویس!
اگر فکر کردی این کاری جدی است، بیراهه رفتی!
این نوعی بازی با کلمات است!
بازی با مفاهیم!
بازی با ذهن!
کلمات را بچین مثل چیدن اسباب بازیهای کودکان.
مثل لِگو!
بعد خرابشان کن!
جنتبیدذژسسببادررطشساحجپتعقصصعحکنذبذپپد
اینجوری!
بعد بخند!
به جدیت کلمه بخند!
به جدیت ذهن!
به جدیت مرگ!
زندگی شوخی است!
شوخ طبعانه زندگی کن!
انگار نه انگار مرگی در کار است! چون نیست!
فقط چرخهی غذاییِ حیات است!
و نظاره گری برای آن!
این بازی را ببین! آدم عشق میخورد!
شیر، آهو را و آهو علف راو علف خاک را!
و خاک شیر را!
و بدن آدم را!
خودِ آدم عشق میشود!
بدنش خاک!
خاک دور خورشید میچرخد و میچرخد!
اما عشق فقط هست!
نه میچرخد! نه مینویسد!
نه میزاید! و نه زاده میشود!
لم یلد و لم یولد!
لااله الا الله
الله اکبر!
آخ اگر این ها را میفهمیدیم!
غروب را و طلوع را!
و نگاه سریع اما مبهوت چشم را!
و سرشار بودنِ سکوت را!
و شعر سهراب را!
و عیش حافظ را!
و صحبت سعدی را!
و شور مولانا را!
کاش میفهمیدیم!
برتریِ بودن را!
کوچکیِ کلمه را!
کاش میفهمیدیم!
ضربانِ نفس را!
و بی صبری نی را!
بی صبری نی را، برای نالیدن!
برای برگشتن به نیستان!
برای نیست شدن!
خاک شدن!
نی شدن!
وای چقدر دوست دارم بروم به نیستان!
با حافظ لب جوی بنشینم.
با سعدی از بهار بگویم.
با مولانا برقصم.
با عطار و خیام بچرخیم در وادی عشق!
اولیا خدا را یاد کنیم!
کاش خموش شوم وقتی مولانا میچرخد!
کاش حافظ از شهد شیرین شعرش مستم کند!
کاش کاش کاش!
سکوت و سکوت و سکوت!
بودن و بودن و بودن!
ننوشتن و ننوشتن و ننوشتن!
***
وقتی این متن را به هوشهای مصنوعی دادم پاسخ اینها بود
نظرات