شکستِ مراقبه و خواستن
شکستِ مراقبه
***
نوشتن مساوی است با شکست مراقبه برای من. یعنی چه؟
در حالت مراقبه که باشی تقریباً نیازی به هیچ چیز نداری. همان حالت استغناست.
در حالت مراقبه که باشی نیازی به انجام هیچ کاری نداری. حتی نوشتن.
اما گاهی سخت میشود که بشود!
عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها!
ذهن آنقدر کار میکند تا بالاخره مجبورم میکند که بنویسم!
این نوشتهها هم آنقدر زیاد شده که از دست خودم هم در رفته! اما چه کنم!
فعلاً میروم یک چرتی بزنم برگردم شاید تمامش کردم!
نان و شیر را نباید میخوردم چون سیستم گوارشی و بالطبع سیستم بدنی ام و بالطبع سیستم ذهنی ام را به هم میریزد.
بعد از یک چرت کوتاه شاید برگردم!
شاید هم همین را گذاشتم!
در این نوشته کمی از مراقبه گفتم، پس خوب است!
مفید است!
نبود هم مهم نیست!
همین هست که هست!
چشمهایم در حال بسته شدن است!
خواب گاهی بهترین گزینه است. حتی بهتر از نوشتن!
خوب من برگشتم!
پادکست «صدای سخن عشق» از فرزین رنجبر که روایت حافظ است و عشق بازی هایش را هر روز میشنوم. من هم گاهی از سرزمین عشق حافظ رایحهای میچشم.
بگذریم.
داستان از این قرار است که به علت جابجایی محل زندگی ام چند روزی است مشغول خرید مایحتاج اولیهی زندگی مثل جاروبرقی و ظرف و ظروف مواد شوینده و اینها هستم.
این سری خرید ها باعث شد کمی از ساحت بی نیازی بیرون بیایم.
یعنی چه؟
وقتی خرید میروی یعنی دنبال خواستن میروی. و خواستن اولین خاصیت ایگو است. طبق کتاب زمین جدیدِ اکهارت، خواستن و سیر نشدن، خاصیت ایگو است. و وقتی درگیر خرید میشوم به سادگی از حالت بی نیازی و شادی بیرون میآیم.
خیلی دقت کردم و به این موضوع آگاه بودم.
با خرید هر مورد کوچکی، چنین اتفاقاتی در ذهنم میافتاد.
اول ذهن میگفت این را لازم داری. اگر بخری خوشحال میشوی. و حالا شما میدانید این خوشحالی چیزی در آینده است. اولین کلک ذهن.
بعد با خودم میگفتم اگر این را نداشته باشم هم نباید غمگین باشم. به واقع هیچ نیازی ندارم. و باز میگشتم به لحظه.
وادی خواستن شبیه جهنم است و وادی استغنا شبیه بهشت.
تقریباً اکثر آدمها معمولاً در وادی خواستن زندگی میکنند. من هم قبلاً اینطور بودم. لیست خرید داشتم. خیلی چیزها را میخواستم. و به خیلی هایشان میرسیدم. اما دیگر همین لیست خرید و همین خواستن ها برایم بی معنی شده.
ما یک چیز بیشتر نمیخواهم و آن خود بینهایت است.
خود نانوشتنی.
خودِ خدا!
مابقی همه بازی و بازیچه اند.
بینهایت را که بچشی، هیچ خواستهی مادی برایت بزرگ نیست.
تو به کم راضی نمیشوی.
نظرات