حسِ طرد شدگی
حسِ طرد شدگی
***
حس طرد شدگی از حس های من بوده و هست. حس طرد شدن از دنیا. طرد شدن از دیگران. طرد شدن از خدا. طرد شدن از خودم. طرد شدن از مردم! چیزی شبیه همان حس آشنای تنهایی!
شاید این حس اولین حس آدم و حوا بود بعد از طرد شدن از بهشت!
اولین حس زمین! اولین حس بعد از تولد!
طرد شدن از شکم مادر. طرد شدن از عشق! دوری از منبع عشق!
آری این حس، اساسی ترین حس من بوده. اساسی ترین حس انسان. اولین درامِ طبیعت. اولین غم. اولین طرد شدگی!
حالم خوب است ولی طرد شدگی مثل موسیقی پس زمینه همواره مینوازد. شاید هم میخراشد.
چرا طرد شدم؟
خوب خاطرم نیست. باید یاد میگرفتم که طردی در کار نیست. او همواره هست. باید آنقدر طرد شوم تا دیگر از دوری او شکایت نکنم. باید خدا را با خودم بیاورم حتی در طرد شدن.
من وقتی هست شدم طرد شدم.
وقتی اندیشیدم طرد شدم.
وقتی نفس کشیدم طرد شدم.
من از خودم طرد شدم.
من گاهی فکر کردم بدن هستم و طرد شدم.
گاهی فکر کردم فکر هستم و طرد شدم.
یک لحظه غفلت کافیست تا دوباره طرد شوم. شاید هزاران بار طرد شوم ولی دلم قرص است.
بالاخره روزی بازخواهم گشت. روز عروسی مولانا بالاخره روزی خواهد رسید. این وعده قطعی است.
شاید حتی هزاران سال طرد شوم ولی برای وصل شدن یک لحظه کافیست.
یک لحظه سکوت.
یک لحظه مراقبه. طول یک نفس. کوتاهتر از یک کلمه.
با این موسیقی نگاشته شد
https://music.youtube.com/watch?v=P64bUeMMO20&si=ReRRHzoYfsOV888I
نظرات