وادیِ سرسپردگی
وادیِ سرسپردگی
***
دو روز دیگر مسافرم و از یک سمت زمین به سمت دیگر میروم. آدمها از من میپرسند کجا میخواهی زندگی کنی! و جواب کوتاه من این است: در وادی سرسپردگی!
کلمهی Devotion که به فارسی سرسپردگی مینویسم معنی عمیقی دارد. وادی سرسپردگی جایی فرای ذهن و محاسبات منطقی و سود و زیان است. اگر هنوز با ذهن ات زندگی میکنی این نوشته برایت بی معنی و متناقض خواهد بود چون سرسپردگی برای ذهن بی معنی و مسخره است.
ببینید جایی میرسد که تو به کوچکی خودت در این دنیا پی میبری. میفهمی بودن تو روی زمین هیچ تفاوتی ایجاد نمیکند. یعنی در مقابل این جهان ناچیز هستی. از این ناچیزی درکی حاصل میشود که تو را به سمت نظم و عدالت گستردهی جهان سوق میدهد.
تو میفهمی یک قطره از اقیانوس هستی و یک قطره میتواند اقیانوس هم باشد!
آنقدر کوچک میشوی که بزرگ میشوی!
تناقض های ذهنی از همینجا شروع میشود.
مولانا هم این مسیر را پیمود. مولانا در مردنِ خودش زنده شد. مولانا کوچک شد تا وارد وادی عشق شد و بزرگترین مرجع عشق شد در دلهای عاشقان.
تو وقتی در این وادی سرسپردگی باشی دیگر سیال میشوی و درست مثل قطرهای که میداند اقیانوسی هست خودت را به اقیانوس میسپاری. اینجا وادی سرسپردگی است.
اینجا خبری از ترس نیست!
اینجا تو به اقیانوس، اعتماد کامل داری. امواج اقیانوس، تو را هر جا ببرد خوب است.
وقتی دنیا را نگاه میکنی، هر جایی که لازم بود میروی. هر کاری که لازم بود میکنی. از خودت ترجیح و تمییزی نشان نمیدهی. اینجا وادی تسلیم است و رضا. همان وادی سرسپردگی.
اگر لازم شد عزلت میگزینی و اگر لازم شد جلوت. اگر سکوت لازم بود ساکت میشوی و اگر سخن لازم بود حرف میزنی. تو هیچ شخصیت ثابتی نیستی. میدانی تمام شخصیت های ثابت، مردنی و رفتنی اند.
اگر لازم بود تجرد و اگر لازم بود تأهل را برمیگزینی. در خاورمیانه باشی یا آمریکای شمالی فرقی ندارد. تو از درون در سرسپردگی هستی. انتخاب زیادی نداری.
وقتی دنیا را نگاه میکنی که هنوز جنگ هست و هنوز گمراهی هست و تو نور را دیدهای، دیگر میدانی نور کجاست و تاریکی کجاست. تو همواره به سمت نور در حرکتی.
اگر کسی از آینده بپرسد میگویی نمیدانم. این ندانستن هم قسمتی از سرسپردگی است. تو در ندانستن خودت راحتی. اضطراب و ترس ذهن برای امنیت و دانستن آینده از بین رفته. تو فقط هستی! در حضور و سرسپردگی.
میدانی دنیا عادلانه است میدانی دنیا همان بهشت موعود است. میدانی لحظه برایت کافیست. شکلِ آنچه در لحظه اتفاق میافتد هر چه باشد خوب است! چه سخنرانی بزرگ باشی یا فقیری دورهگرد! چه تفاوت دارد؟
چه صدها نفر به به کنند یا هیچ کس اعتنایی نکند! تو در سرسپردگی خودت غرق هستی. معاملهی تو با خدا یا طبیعت است. معاملهی اصلی آنجاست. معامله با آدمها برایت فقط یک بازی است.
میدانی ذهن تو ذرهی کوچکی از هوشمندی عظیم جهان است! با ذهنت هم هویت نیستی.
میدانی بدن تو رو به نابودی است و با بدنت هنم هویت نیستی.
تو متصل به هوشمندی عظیم پشت بدن و ذهن ات هستی.
همان نانوشتنی!
نظرات