هنوز زندهام!
هنوز زندهام!
***
در حال رانندگی در جادهام که حالم خیلی خوب میشود. موسیقی و کوه و جاده دستبهدست هم میدهند تا عشق جاری شود.
اشک ها هم مثل باران جاری میشوند و منِ دیوانه را دیوانه تر میکنند.
میگویم این پیچ نه بعدی میایستم! پیچهای جاده را یکی یکی رد میکنم.
اما کم کم دیگر طاقت نمیآورم. چطور این حس و حال را ننویسم.
چطور از عشق هیچ نگویم.
چطور همینطور سریع از تمام پیچهای راه عبور کنم؟
نمیشود!
بالاخره میایستم!
داخل تپه های تمیز میروم. موسیقی را آرام میکنم. صدای جاده را کمتر میکنم. کمی خارهای بیابان را با خودم سیراب میکنم!
بعد هم مینشینم مثل دیوانهها وسط تپهها تا بنویسم من هنوز زنده ام!
گاهی باورم نمیشود!
وقتی چشمهایم را بعد از مراقبه باز میکنم گاهی باورم نمیشود هنوز زنده ام!
آخر در مراقبه تقریباً مرده بودم! یادم میرود کجا بودم و کجا هستم!
معمولاً چشمهایم را به پایین و روی بدن خودم باز میکنم و بدنی را میبینم که میدانم من نیستم!
در ابتدای مراقبه گفته بودم من بدن نیستم! دوباره بازمیگردم به بدن!
باورم نمیشود! دوباره با خودم تکرار میکنم من هنوز زنده ام! من هنوز در این بدن هستم.
اگر بیرون میرفتم هم بد نبود! اما هنوز نرفتم!
امروز در حضور عاشقی درد فراق کشیده گفتم همیشه نفَس ها را یادت باشد!
با هر نفس، یاد من و او باش!
تا آخر، این نفس ها هست!
وقتی هم که تمام شد، دیگر نور علی نور است!
پس هر نفس را خوب بزی!
خوب نگاهشان کن!
تو نفس نمیکشی!
کسی دارد برای تو نفس میکشد!
کسی با طنابِ نفس، تو را اینجا نگاه داشته!
آن طناب سلسلهوار نفس ها را بگیر رو برو. برو پیش او!
همان نانوشتنی خودمان! که حالا دیگر خودمانی شده!
طناب نفس را بگیر و از پل صراط آن رد شو!
با هر نفس زندگی کن!
یادت باشد هنوز زندهای!
تو هنوز میتوانی معجزه را ببینی!
معجزهی نفس کشیدن!
معجزهی انسان!
معجزهی عشق!
دیوانگی را بچش!
فقط برای یک بار برای طول یک نفس دیوانه باش!
باور کن بس است!
با یک نفس هم میتوانی دیوانه شوی!
با یک نفس میتوانی بمانی یا بروی!
نفس ها را مزه کن!
سکوت را مزه کن!
عشق را مزه کن!
به همین راحتی!
با هوا عشق بازی کن!
با کلمه با نوشته با بدن با زمین با خاک با خدا!
نظرات