شُکرِ شُکْر
شُکرِ شُکْر
***
از شکرگزاری هرچه بنویسم کم نوشتم. پس دوباره و دوباره مینویسم.
شُکری که از دست و زبان برنمیآید.
شُکر میکنم که شکر میکنم که شکر میکنم تا بینهایت!
شکر میکنم چون حالم خوب است.
خوب اندر خوب است.
شکر میکنم از تنهایی هایم که سرشار است.
شکر میکنم از ارتباطاتم که سرشار است.
سرشار از عشق. سرشار از او.
سرشار از نانوشتنی.
دیشب خواب اکهارت را دیدم. درست روبروی او نشستم و گفتم حرفی ندارم. سوالی ندارم. فقط میخواهم گردشی از انرژی داشته باشم با تو. میخواستم همان عشقی را که اکهارت یاد داده بود را بچشم و چشیدم. در خواب با او یکی شدم. هر دو یکی شدیم.
هر دو غرق در سرور شدیم.
موسیقی ای از رویاهای اوشو گوش میدهم. با تصویری از بودا.
و هر نفس را مزه مزه میکنم. و لحظه را با کلمهها همراه میکنم.
دنیای درونم خوب است. آنقدر خوب است که نیازی به بیرون آمدن ندارم. آنجا خوش میگذرد. همه چیز مرتب است. شبیه خود طبیعت.
گاهی اما دلم برای زمین میسوزد.
دلم برای آدمهای جدا ماندهی درک نکرده میسوزد.
دلم برای ساحل های پر از پلاستیک میسوزد.
دلم برای ذهن های شرطی شده میسوزد.
سربازهای جنگ! کارگرهای ساخت مهمات و سلاح!
دلم برای آنهایی که بدون نوشیدن شراب عشق میمیرند میسوزد.
نظرات