نقطهی بینهایت
نقطهی بینهایت
***
حالم خیلی خوب است. آنقدر خوب که جایی برای رفتن ندارم. در حال رانندگی در جاده بودم که گفتم کناری بزنم و بنویسم. کنار یک درخت. یک درخت کافیست تا تو را به نقطهی بینهایت برساند.
نقطهای هست که اسمش را میگذارم نقطه ی بینهایت.
بعضیها به آن میگویند خدا! بعضی ها میگویند طبیعت! بعضیها میگویند هیچ! بعضیها میگویند همه! بعضی میگویند الله و خلاصه هر کسی کلمهای برای آن دارد. اما اینجا به آن میگویم نانوشتنی!
جالب اینجاست که من تا آخر عمر میتوانم بنشینم و از نانوشتنی بنویسم! آخر تمام نمیشود! بینهایت یعنی همین!
بعضی به آن میگویند عشق! بعضی میگویند آزادی! بعضی با مرگ به او میرسند بعضی در زندگی میمیرند!
بعضی وقت ها به او میگویم مبدأ گاهی میگویم مقصد! گاهی ازل نامیده میشود گاهی ابد!
گاهی هزار صفت به او نسبت میدهند و گاهی هیچ صفتی به او نمیچسبد!
اگر آن نقطه را یادت بیاید همه چیز آنجاست! همه چیز!
اگر آرامش میخواهی آنجاست!
اگر پول میخواهی آنجاست!
اگر قدرت میخواهی آنجاست!
اگر عشق میخواهی آنجاست!
هر چه بخواهی همانجاست!
شهرت میخواهی؟ فراوانی؟ سکوت؟ حرکت؟ انرژی؟ همه چیز همان جاست!
شاید بهتر باشد بگویم همین جاست. یعنی درون خودت!
فقط مقداری خواب و خیال و توهم باعث شده مدتی گم اش کنی!
مگر میشود گم اش کرد! چه توهمات باطلی!
در داخل نفَس هایت هست!
در داخل هر تپش قلبت هست!
اگر نمی یابی اش باید خودت کنار بروی.
باید رقیق شوی! باید حل شوی!
باید هر لحظه از خودت بپرسی من کیستم. وقتی این را بپرسی میفهمی هیچ هستی. و ناگهان همه چیز میشوی.
تو بدن نیستی. تو ذهن نیستی. تو زمان نیستی. مکان نیستی. افکار نیستی. احساسات نیستی.
تو همانی!
همان بینهایت هستی!
اگر عطش شهوت داری اگر عطش بدست آوردن داری، بدان تو میخواهی به بینهایت برسی.
خودت را هر لحظه بشکن!
هر لحظه از کوه ذهن بپر پایین!
هر لحظه هویت خودت را از بین ببر!
دیوانه شو! مستانه شو!
وقتی اشک جاری میشود یا کلمات سرریز میشود کنار برو.
بگذار جاری شود. اگر نی شوی در تو دمیده میشود. کنار برو. خالی شو. نیست شو. به زودی نیست خواهی شد. زود تر بپر. به بینهایت بپر.
آنگاه تا ابد پرواز خواهی کرد.
تو بینهایتی! تو به چیزی کمتر قانع نشو! به بدن قانع نشو. به زمین قانع نشو. پرواز کن تا بینهایت.
اعتماد کن.
شکر کن.
سپاسگزار باش.
آینده را انکار کن.
آینده ساخته و پرداختهی ذهن توست.
ذهنِ خودت را مشاهده کن و بیرون بریز. ذهن تو مخلوق همان بینهایت است. اما ذهنِ تو محدود است. ذهن تو را به بینهایت نمیرساند.
برای پرواز باید سبک شوی. باید شفاف شوی. از بدن سبک شو. از ذهن سبک شو. از گذشته سبک شو. اشک بریز. پاک شو. نترس شو. شجاع شو. قمار کن.
قمار کن خودت را. قمار کن بدن ات را. قمار کن ذهن ات را. توکل کن. اعتماد کن. شکر کن!
کاری برای انجام دادن نیست. میتوان نشست و تماشایش کرد. میتوان آنقدر تماشایش کرد تا مُرد!
من به کجا نظر کنم؟
مگر چیز دیگری هم هست؟
مگر معشوق دیگری هم هست؟
عاشق و معشوق هم همانجاست!
قبل از من و تو بی نهایت مخلوق دیگر آمدند و رفتند!
فقط یک چیز مانده!
تو ماندی! او مانده!
او تنها ماندنی است.
نه من میمانم نه تو! و نه هیچ یک از مردم این آبادی!
پس فقط باش!
همینطور مبهوت!
تماشا کن! مراقبه کن! اشک بریز!
سکوت کن!
نظرات