حرف های خالص!
حرف های خالص!
***
این نوشتهها چیزی نیست جز حرفهای خالص!
حرفهایی که زادهی تنهایی و سکوت است.
حرفهایی که نانوشتنی مینماید. یعنی نمیتوان نوشتنشان. حرفهایی که فقط درک میشوند. معمولاً بدون گفتن!
وقتی متولد میشویم فکر میکنیم بدن هستیم. بعدها که جوان هستیم فکر میکنیم افکارمان هستیم. بعدها که احساسات غلیظ میشوند فکر میکنیم ما احساساتمان هستیم.
اما بعد کم کم رشد میکنیم میفهمیم هیچکدام نبودیم.
هیچکدام نیستیم.
کم کم آن آگاهیِ پشت افکار و احساسات ما را به خودش راهنمایی میکند و میتوانیم افکار و احساسات را مشاهده کنیم.
آن آگاهی همان خداست. همان ناظر همیشگی.
بعد ما خدا میشویم.
میفهمیم این فیلمی است که خدا ساخته و دارد تماشا میکند.
کارگردان و بیننده یکی است.
و من و تو این میان هیچ نیستیم. شاید تنها یک مجرای توخالی باشیم.
همان حسِ نی بودن مولانا را پیدا میکنیم. و برای نی چه چیزی بهتر که در او دمیده شود. برای نی چه بهتر که بنالد و از جدایی از همان مبدأ بگوید.
این افکار هم که اینجا به صورت کلمات پشت سر هم میشود، همان نوای نی است. اگر نی توخالی بشود صدای عشق میشود.
اینها انبوه خالص شدهی افکار و احساسات من است.
و اگر خالص باشد دیگر منی وجود ندارد.
هرچه خالص تر باشد بهتر میشود.
همین حرف های معمولی را وقتی خالص کنم میشود حرف حق. حرفی که به دل مینشیند.
باور کنید وقتی شروع به نوشتن میکنم نمیدانم چه میخواهم بگویم. فقط یک انرژی هست و مقداری درک و ایده. افکارم را خالص و خالص میکنم. افکارم را کم و کمتر میکنم. آنقدر کم میکنم تا تقریباً خاموش بشوند.
مثلاً ایدهی شکرگزاری.
یعنی من از زنده بودنم شکرگزار هستم.
از اینکه میتوانم باشم و بنویسم شکرگزار هستم.
از تمام لحظات شکرگزار هستم.
از درک نانوشتنی شکرگزار هستم.
نظرات