سفر به آینده با احتیاط!
سفر به آینده با احتیاط!
***
اینجا از گذشته گفتهام و از حال و از لحظه. اما در همین اثنا در حال ساختن آینده هم بودهام.
آینده مفهومی ذهنی است! مفهومی خطرناک که ممکن است انسان را از لحظه دور کند. مفهومی تیز و تند که ممکن است حال را خراب کند! ممکن است زیادی به سمت خودش بکشدت. ممکن است معتاد فکر آینده بشوی!
پس با احتیاط زیادی باید به آینده رفت! ذهن شوخی بردار نیست. ذهن وادی خطرناکی است!
درگیر ذهن شدن شاید طلسم اکثر آدمها باشد!
معمولاً وقتی میخواهم به آینده بروم به آن آخر میروم! آن روزها و نفس های آخر روی زمین. یعنی از آن آیندهی قطعی و محتوم شروع میکنم.
بعد کم کم به حال برمیگردم.
یک چیز مشترک است! آگاهی به تنفس هایم. در آن آیندهی محتوم نسبت به تنفس هایم آگاه هستم. درست مثل الان که تمرین میکنم بیشتر و بیشتر به تنفس ها آگاه بشوم.
آن روزها و لحظات حتماً سعی میکنم به تنفس هایم آگاه باشم و دانه دانهی آنها را حس کنم.
برمیگردم به ٢٠ جولای ٢٠٢٣ - احتمالا در خانهی مادرم در حال مراقبه هستم. فضای محبت مادرم را حس میکنم. عشق بدون شرط مادر را در نگاهش و در تمام هوای آن خانه میتوان حس کرد. مادر من؛ مادر شش فرزند دیگر هم هست اما برای همه مادر است. و مادری حسی عجیب و موهبتی الهی است. آغوش و امنیت مادرِ بیولوژیکی من گوشه ی کوچکی از آغوش مادر زمین است. قطعا خوشحالی در صدایش و چهرهاش معلوم است.
١٨ جولای ٢٠٢٣- حدود ۵ عصر- داخل هواپیما نشستهام! کاری ندارم جز مراقبه! تا لحظاتی دیگر از تمام داستانهای این شهر زیبا و مردمش جدا میشوم! با خودم مرور میکنم آنچه در این شهر گذشت را! و باز میگردم به نفس ها! یعنی جای اصلی خودم! درون! حتی اگر این هواپیما به زمین ننشیند!
١٧ جولای - وسایل داخل ماشین را خالی کردهام. احتمالا برنامهای برای تحویل ماشین و رفتن به فرودگاه دارم. لباسها و وسایلم را خلاصه کردهام به دو چمدان. دخترم را به خدای بزرگ میسپارم. نیرویی که به او اعتماد دارم! شب آخر در این شهر است! نمیدانم با چه کسی میگذرانم ولی باز هم نفس ها هست! مراقبه هست. احتمالا کمی قرارهای کاری داشته باشم.
١۶ جولای- حسابهای بانکی و آنلاین را تا حد ممکن ساده سازی کردهام. با انجام مراقبه های فراوان!
١٢-١٣-١۴-١۵ جولای- در این چهار روز کاری نیست؛ جز بودن! مراقبه. دیدن آدمها. اگر باشند! حتی در حین این کارها هم مشاهدهی تنفس ها کار اصلی و اساسی است. فرقی ندارد در اداره باشم یا در ماشین یا در جنگل!
آگاهی و مراقبه همراه من است. درست مثل همین الان!
کار اصلی؛ حضور است!
مابقی بازی و سرگرمی و چیدن کلمات است!
موضوع واقعی؛ لحظه است!
آینده و برنامهریزی هم نوعی بازی ذهن است!
بازی را با حضور انجام میدهم!
بازی تنفس ها جالب تر است!
جذاب تر است!
بهتر است گول ذهن را نخورم!
آینده واقعی نیست!
ذهن واقعی نیست!
تنها سکوت واقعی است!
نظرات