قمارِخوب!
قمارِخوب!
***
همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر
همه غوطهها بخوردی همه کارها بکردی
منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر
همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی
بِشِنو از این محاسب عدد و شمار دیگر
تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی
نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر
خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر
نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس
بُوَدش ز هر حریفی طرب و خمار دیگر
همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر
که اگر بتان چنیناند ز شه تو خوشه چینند
نَبُدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر
قمار خوب قماری است که کامل ببازی!
قماربازِ ترسو بدرد نمیخورد. قمار خوب قماری است که کامل ببازی! هر آنچه داری ببازی!
آن وقت خوب میفهمی که از اول هم هیچ نداشتی!
تو از اول باخته بودی!
در این لُختی و در این باخت؛ دیگر ترسی نداری!
چیزی برای ترسیدن نداری!
چیزی برای باختن نداری!
هوس قماری دیگر داری با آنکه میدانی هیچ نداری!
یک قمار دیگر!
یک لحظهی دیگر!
یک نفس دیگر!
دوباره میبازی! آنقدر میبازی تا تمام شوی!
روحت را میبازی! شهرتت را میبازی!
روابطتت را میبازی!
عقل ات را میبازی!
اسباب بازی هایت را میبازی!
نوشتههایت را میبازی!
زبانت را میبازی!
حرف هایت را میبازی!
نظرات