آزمایشگاه زندگی!
آزمایشگاه زندگی!
***
دوران تحصیل درسهای فیزیک و شیمی را خیلی دوست داشتم. بخصوص فیزیک. چون حفظی نبود. لازم نبود چیزهای زیادی حفظ کنی. مثلاً با یک قانون نیوتن میتوانستی تمام حرکت اجسام را با دقت بسیار بدانی. در ضمن پذیرفتن هم لازم نداشت. پیش فرضی نداشت!
لازم نبود فرضیه ای را چشم بسته بپذیری! مثلاً اگر میگفتند شتاب گرانش زمین ٩/٨ است میتوانستی یک وزنه و نخ برداری و خودت اندازه بگیری و به این عدد برسی! یا در شیمی اگر میگفتند اسید و باز اینطوری با هم واکنش میدهند میتوانستی خودت اسید و باز را مخلوط کنی و نتیجه را ببینی!
من همینطور به کل زندگی نگاه میکنم!
زندگی یک آزمایشگاه بزرگ است!
حالا درسهایی یاد گرفتم از اکهارت و سادگورو. این دو معلم هم درسهایشان شبیه فیزیک و شیمی است! لازم نیست چیزی را بپذیری! میتوانی خودت آزمایش کنی!
در یوگا هم همینطور است. این بار موضوع آزمایش بدن و ذهن خودت است!
خودت را از بیرون مشاهده میکنی! ترسهایت را نگاه میکنی! افکارت را نگاه میکنی! احساسات خودت را نگاه میکنی!
وقتی در تعالیم گفته میشود که تقریباً تمام رنج بشر از هویت های پوچ است میتوانی آنها را در خودت پیدا کنی!
وقتی گفته میشود که ذهن مدام در گذشته و آینده است میتوانی این را در خودت مشاهده کنی!
وقتی میگویند لحظه کافی است باز هم میتوانی مشاهده کنی و آزمایش کنی!
من همیشه در حال آزمایش بودهام! آزمایش زندگی! آزمایش آگاهی خودم! آزمایش دیگران!
حالا در این دوران از زندگی خودم در حال مشاهدهی شرطی شدگی های ذهن خودم هستم!
میبینم که ذهن چطور به گذشته میرود و غم و افسوس میسازد و چطور به آینده میرود و اضطراب و ترس میسازد.
اینها را در خودم میبینم! بعد وقتی دیگری هم میآید معمولاً این فرمول ها صادق است!
مفاهیمی مثل پذیرش! توکل! را در خودم تست میکنم! ترس هایم از آینده را نگاه میکنم!
مرگ را نگاه میکنم! در مراقبه ها انگار به آزمایشگاه میروم. در سختی های زندگی دوباره تمام اصول را تست میکنم!
اصل لحظه را در سخت ترین روزها؛ دوباره و دوباره تست کردهام! همیشه جواب میدهد!
لحظه همیشه هست!
مثل خدا!
همیشه حضور دارد!
همه جا هست!
تنهایی و نزدیکی چیزی را به خودم همیشه تست میکنم! هنوز بیدارم! هنوز زنده ام!
چیزی شبیه آگاهی!
چیزی که از کودکی با من بوده! و احتمالا همیشه خواهد بود!
چیزی نانوشتنی!
نظرات