ربا؛ وام؛نزول؛ کارمای آینده! بی توجهی به لحظه!
ربا؛ وام؛نزول؛ کارمای آینده! بی توجهی به لحظه!
***
آیا ربا حرام است؟ آیا پول ارزش زمانی دارد؟ بالاخره داستان چیست؟ وام بگیرم یا نه؟
برگردیم به زمان! زمان یکی از مخلوقات است! یعنی زمان با ماده خلق شده! زمان به خودی خود اصالتی ندارد. مثل یک بُعد است. همانطور که قانون نسبیت انیشتین گفت زمان تابعی از یک اصل محکم تر یعنی سرعت نور است.
بدون این که به بحث های فیزیکی وارد شویم میخواهیم مفهوم کارما و لحظه و زمان را با هم ترکیب کنیم.
زندگی از نظر ماده حتما دارای زمان است. یعنی بدن وماده تابع زمان است. اما آن چیزی که ما درک میکنیم فقط زمان حال است.
یعنی کل زندگی ما یک حال است! یعنی فقط یک لحظه!
یک لحظهی مدام!
یک لحظهی بی زمان!
یک لحظهی ابدی و ازلی!
یک لحظهی نانوشتنی!
نوشته های مربوط به زمان و لحظه و امام زمان شاید کمی مقدمات بحث را روشن تر کند.
https://www.unwritable.net/search/label/لحظه?m=1
اما خیلی ساده اگر کمی به ساختار ذهن خودمان توجه کنیم میفهمیم که ما دارای یک درکی هستیم از لحظه.
این درکِ بدون زمان از لحظه آن چیزی هست که ما هستیم. ما سوار این بدن هستیم و سوار ماده یا سوار زمین.
ما یعنی درک مستقیم ما از لحظه؛ گاهی دچار توهم زمان میشود. یعنی دچار توهم ماده میشود. یعنی خودش را با ماده یکی میبیند. آنگاه فکر میکند که گذشته و آینده واقعا وجود دارند. فکر میکند که زمان واقعا وجود دارد. در صورتیکه اینطور نیست. فقط لحظه وجود دارد!
زمان ساخته و پرداخته ی ذهن است. همانطور که گذشته و آینده ساخته و پرداخته ی ذهن است.
یعنی گذشته و آینده مفاهیمی هستند که در لحظه تولید میکنیم. یعنی ذهن تولید میکند.
مثلا یک دانه درخودش گیاه را همزمان دارد. یک گیاه هم دانه را در خودش دارد. در بعد مادی اما مدتی لازم است تا اینها بروز و ظهور پیدا کند. در بعدی دیگر همزمان هر دو با هم هستند. یعنی عملا دویی وجود ندارد. دانه همان درخت است و درخت همان دانه. ذاتا یکی هستند.
از بحث های فلسفی که رد بشویم میرسیم به مبحث پول. پول در واقع یک مفهوم ذهنی ساخته ی ذهن انسان است. زمان هم که ساخته ی ذهن انسان بود. مالکیت هم که ساخته ی ذهن انسان بود.
حال اگر این سه مفهوم مالکیت و زمان و پول را با هم مخلوط کنیم یک چیزی ساخته میشود به نام وام! یا ارزش زمانی پول!
در دنیای بیزینس کاملا عادی و شناخته شده است و شاید گاهی لازم باشد. مثلا وام میگیریم درخت میکاریم بعد منتظر میشویم میوه بدهد. بعد میوه ها را میفروشیم و وام را باسودش باز میگردانیم! خودمان هم سود میبریم. ما از ابتدا توان کاشت درخت را نداشتیم ولی با گرفتن وام کل داستان به جریان افتاد.
کل سیستم اقتصاد مدرن اینطوری میچرخد. یعنی با اتکای به آینده!
اما مشکل آنجاست که ما تمام زندگی خودمان به معطوف ومنوط به آینده کنیم!
مثلا فکر کنیم بدون وام نمیتوانیم زندگی کنیم. یا از لحظه غافل بشویم. در واقع لحظه تنها چیز واقعی است.
در هیچ لحظه ای نباید فراموش کنیم که آینده واقعی نیست.
در فرهنگ های قدیمی این مساله با گفتن ان شاءالله انجام میشود.
یعنی آینده را نمیدانیم ولی شاید هم اتفاق بیافتد.
گاهی این تبدیل به بی مسوولیتی میشود که درست نیست.
اگر ما برای زندگی عادی خودمان وابسته به وام باشیم کار خراب میشود و این خودش یک کارماست. یعنی این که ما نتوانیم در لحظه بمانیم. یعنی از لحظه راضی نباشیم. یعنی چیزی دیگر را از آنچه لحظه برای ما دارد طلب کنیم.
یعنی قناعت را از دست بدهیم. یعنی شکر گذار لحظه نباشیم. یعنی لحظه را قبول نکنیم. مدام بدویم به دنبال آینده.
این یک تفاوت ظریف ذهنی است. نمود بیرونی آن وام و قرض است.
البته میتوان از این ابزار استفاده کرد بدون این که دنبال آینده بود. اما ایده آل این است که ما به آنچه لحظه برای ما دارد راضی باشیم.
وام فقط یک ابزار است. اگر از آن درست استفاده کنیم خوب است اگر نه بد. مثال چاقو و انرژی اتمی یادتان هست؟
https://www.unwritable.net/2023/04/blog-post_3.html
اگر گاهی مجبور شدیم وام بگیریم خیلی باید آگاهانه باشد. این ابزارِ خطرناک میتواند به راحتی آدمهای عادی را از لحظه خارج کند. میتواند یک کارمای خطرناک باشد. میتواند زندگی را نابود کند. میتواند نارضایتی از لحظه به وجود بیاورد.
از اینجا به بعد داستان؛ شخصی و درونی میشود. اگر کیفیت آگاهی و توانایی کسی آنقدر زیاد باشد که بتواند از این ابزار استفاده کند بدون افتادن در تلهی اضطراب آینده خیلی هم خوب.
اما داستان این است که اکثر ما آدمها این اتصال و آگاهی را نداریم و با افتادن در دام آینده و وام و خود پول و مادیات دچار یک چرخه ی باطل میشویم تا زمان مرگ بدن!
آن زمان دیگر خیلی دیر است.
ضمناً
بزرگترین وام ما همین بدن است.
بدنی که مدتی محدود توسط زمین به ما قرض داده شده.
آیا حواسمان هست که باید این بدن را بازگردانیم؟
معمولا کسی که به این درک برسد دیگر بار خودش را زیاد نمیکند.
دیگر وام اضافه نمکیند. دیگر کارما اضافه نمیکند.
باهمان کارمایی که آمده و قرار است آن کارما را حل کند زندگی میکند و در آرامش و راحتی و سبک بال قرض خودش را به زمین باز میگرداند.
معمولا ناآگاهی باعث میشود کارمای خودمان را اضافه کنیم.
با گرفتن وام و اندوختن کارما یا اندوختن مال! یا پرداختن زیاد به ذهن و آینده.
تمام اینها گمراهی و راه خطاست.
یک انسان آگاه میداند که فقط لحظه را دارد و بدن موقتی است. باید بدن را بازگرداند. باید کارما را پس داد. پس هیچگاه بار خودش را زیاد نمیکند.
با همین مثال یک نوشته ی آگاهانه باید موجز باشد. هر که بخواهد میگیرد و هرکه نخواهد نه!
نیاز به پر گویی و اضافه گویی نیست.
نباید بار ذهنی را زیاد کرد.
ان شاءالله که مفید باشد
در زمان حال و نه آینده
نظرات