کارما، احساسات قدیمی، پیکرهی درد!
کارما، احساسات قدیمی، پیکرهی درد!
***
حدود ساعت ٣ یا ۴ صبح بود. خیلی خوابم نمیآمد. گاهی این اتفاق میافتد که تقریباً بیدار میشوم اما با خودم میگویم بگذار یک کمی فیلم تماشا کنم!
فیلمهای ذهنی! منظورم خواب است!
وقتی صبح ها که یک بار بیدار میشوم دوباره میخوابم احتمال اینکه دوباره خواب ببینم خیلی زیاد است!
گاهی خواب ها مثل فیلم سینمایی جذاب و جالب است! مثلاً دیشب خواب دیدم سوار یک کشتی بزرگ هستم و کشتی در امواج دریا مثل شهربازی چپ و راست میشد! حتی گاهی ٩٠ درجه میچرخید و گاهی پایین میرفت و آب تا سینه ام بالا میآمد! خیلی هیجان انگیز بود. درست مثل شهربازی.
دیشب اما دوباره خوابیدم!
گاهی خواب ها شامل احساسات قدیمی اند. یعنی کارماهای ما را به ما نشان میدهند.
خواب ها راهی برای رهایی ما از احساسات قدیمی هستند! در خواب یک حس قدیمی را در نهایت خودش تجربه میکنیم و معمولاً آن حس یا آن کارما حل میشود و میرود!
توجه به آنها میتواند کمککننده باشد تا درون خودمان را بهتر بشناسیم. خوابها تولید ذهن ناخودآگاه ما هستند. احساسات فروخورده معمولاً با شدت زیادی در خواب دوباره سراغ ما میآیند.
نمیدانم نوشتن خواب دیشب اصلا کار درستی باشد یا نه. همینجا ارجاع میدهم شما را به کتاب کارمای سادگورو که در آن به موضوع کارما پرداخته شده و دو کتاب قدرت حال و زمین جدید اکهارت که در آن پیکرهی درد توضیح داده شده است.
اما خلاصهی خواب دیشب من در مورد همسرم و خانواده و حس من بود. جالب اینکه در خواب به دوستم یا همکارم گفتم کمی زمان میخواهم تا خوابم را بنویسم! و الان دارم مینویسم! یعنی اینی که میخوانید قسمتی از خواب من است!
صحنهی خواب اینطور بود که من و همسرم با دوستم و یک نفر دیگر با موتور در خیابانهای تهران میگشتیم. از این مغازه به آن یکی میرفتیم و ظاهراً خانمها دنبال خرید بودند.
صحنهها و کارها در خواب خیلی مهم نیستند بلکه حس ها مهم اند.
در جایی از خواب دوستم از من سوالی در مورد پریود بودن خانمم کرد! من هم گفتم نمیدانم آیا او پریود است یا نه! اما ظاهراً دوست من میدانست!
من به او گفتم قبلاً میدانستم اما الان دیگر رابطهای نداریم که من بخواهم بدانم!
دوست من که خودش متاهل بود اما انگار بهتر از من میدانست که خانم من احتمالا پریود است!
ناگهان در خواب حس شدیدی از حسرت و از دست دادن سراغم آمد.
حسی شدید شاید هم کمی غیرت و اینکه انگار چیزی را که قرار بود من بدانم حالا دیگران میدانند! شاید هم کمی حس رقابت یا مقایسه با دوستم.
حسی شبیه حس فقدان! یا از دست دادن چیزی. از دست دادن یک رابطه. از دست دادن یک خانواده!
حس ها را خیلی خوب نمیشود نوشت. کلمات قدرت محدودی دارند.
اما به هر حال این درام سینمایی که من امروز دیدم آنقدر شدید بود که باید مینوشتمش.
حس ها درخواب تخلیه میشوند. کارما ها پاک میشوند. برای همین است که ما وقتی میخوابیم احساس سبکی میکنیم.
امیدوارم اما نوشتن آن کارمای جدید ایجاد نکند. بخاطر همین هم اینجا تمام میکنم!
تا خواب بعدی خدانگهدار!
نظرات