مرزبندی و هویت سازیِ ذهن!
مرزبندی و هویت سازیِ ذهن!
***
دوستی در برابر نوشتهی بخشش اینطور نوشت؛
https://www.unwritable.net/2023/01/blog-post_9.html
«رسول جان اطلاعات شخصی خودتو زنتو زندگیتو ورداشتی نوشتی کل ونکوور تو گروها پخش کرد ابروی همه رو بردی،
حالا گیر دادی به خانواده اسم منم که هست تو نوشته هات ، اینجا مثله دهاته همه چی زود پخش میشه. بیخیال برادر اسم نیار تو نوشته هات.»
البته اسم ایشان و مابقی مرتبطین رو بلافاصله پاک کردم. اما داستانِ جالب اینجاست که ایشون دلیل گذاشته. دوستانِ زیادی هستند که توصیه به ننوشتن میکنند. حتماً هرکدام دلایل خودشان را دارند. خیلی از دلایل آنها برای من هم نامشخص است. اما این یکی به نظرم صادقانه آمد و درست بعد از حس خوبِ بخشش؛ دوباره تمرین جالبی برای من بود.
دلیل اصلیِ خیلی از دوستان ترس از جامعه است. در نوشتهی «محافظت از توهم» و چند تا نوشتهی دیگر به موضوع ترس های اجتماعی پرداختم.
https://www.unwritable.net/2022/03/blog-post_11.html
در مورد اطلاعات شخصی و حریم خصوصی هم اینجا صحبت کردیم.
https://www.unwritable.net/2022/05/blog-post_6.html
اینجا دو موضوع دیگر مطرح شد. یکی آبرو و دیگری مرزبندی.
اول در مورد مرزبندی.
در نوشتهی بخشش نوشتم خانواده مرز مشخصی ندارد.
دوست عزیز ما سعی دارد بین خودش و من مرزی بکشد. ما میتوانیم هزاران مرز ذهنی بین خودمان بکشیم.
مثلا زن-مرد یا پیر-جوان یا سیاه-سفید یا خوب-بد یا عضو این گروه- عضو آن گروه یا مسلمان-کافر و ...
مرزبندی های ذهنی بینهایت هستند. ذهن کارش جدا کردن و مرزبندی است.
اگر فقط با ذهن جلوبروی یک موجودِ تنها با هزاران مرز میشوی. ذهن نهایتاً خود تو را هم تکه و پاره میکند! هرگز نمیتوانی زندگی را مرگ را و خودت را با ذهن بشناسی. وقتی با ذهن جلو بروی؛ تنهایی و ترس و اضطراب همدم های تو خواهند بود.
اما اگر ژن ملاک باشد و در واقعیت؛ تمام انسانها با هم خانواده اند. پس ایشان راست میگوید. اگر آبروی یک نفر برود انگار آبروی همه رفته.
واقعاً انسان با این تاریخی که سرشار از جنگ و ظلم است آبروی من را برده.
و واقعاً کسانی مثل عیسی یا بودا یا بزرگان ادب پارسی مثل حافظ و مولانا آبروی ما را خریدهاند.
واقعاً ما یکی هستیم. فردیت و مرزبندی های ذهنی توهمی بیش نیستند.
یوگا و یگانگی واقعی است.
اما آبرو در متن این دوست ما چیست؟
آبرو یعنی آنچیزی که ما فکر میکنیم دیگران در مورد ما فکر میکنند!
فکر اول؛ خودش باطل بود؛ حالا این آبرو شد فکر در توی فکر! دقیقاً غوز بالای غوز!
آبرو یعنی شخصیتی ذهنی که ما از ذهن دیگران برای خودمان میسازیم. از ذهن دیگران که خبر نداریم پس فقط ذهن خودمان است.
آبرو در نهایت یک شخصیت یا پرسونای کاملاً ذهنی است که ما از خود ساختیم. با هر فیدبکی از دیگری این شخصیت ذهنی دستخوش تغییر میشود.
مثلاً اگر کسی بگوید زیبا هستی یا خوب هستی حس خوبی پیدا میکنیم و اگر کسی مقابل آن را بگوید حس بدی پیدا میکنیم.
این دقیقاً همان هویت کاذب ذهنی-اجتماعی است.
میتوان تصور کرد چقدر زندگی با این هویت ذهنی سخت است. این هویت؛ هر لحظه دستخوش تغییر میشود با هر کلمه یا جملهای از دیگران ما و هویتمان دچار نوسان میشود.
مدام میترسی مبادا چیزی از تو جایی پخش بشود و آن پرسونای ذهنی که با تلاش و بدبختی های بسیار ساختهای ناگهان فرو بریزد.
البته این پرسونای متزلزل که شاید شبیه تارعنکبوت باشد نهایتاً در طوفان زمان فرو خواهد ریخت.
اگر به هویت ذهنی بچسبیم ما کاملاً برده شدهایم.
مدام سعی میکنیم با نشان دادن یک چهرهی همه پسند این هویت کاذب را بیشتر بزرگ کنیم.
مدام باید نقاب به چهره داشته باشیم. و یک نقاب هم کافی نیست. برای هر کدام از مردم شهر باید یک نقاب مخصوص داشته باشیم.
در هر جمعی باید نقابمان را عوض کنیم. باید سالهای سال کار کنیم تا این هویت کاذب را با خریدن اشیاء یا کسب موقعیت اجتماعی حفظ کنیم.
به طور خلاصه آبرو یعنی توجه بیش از اندازه به بیرون و به ذهن.
در مقابلِ آن میشود توجه به درون. وقتی به اندازهی کافی به درون توجه کنی به پوچی ذهن پی میبری و به پوچی تمام شخصیت های ذهنی. ابتدا خیلی سخت میگذرد. مدتی در بی هویتی میمانی. اما بعد کم کم به ریشهی اصلی درونت نزدیک میشوی. به همان خود واقعیات.
وقتی کم کم خودت را پیدا کنی دیگر بردهی ذهن خودت و دیگران نیستی.
برای اولین بار مزهی آزادی واقعی که آزادی از گذشته و آینده و آزادی از ذهن است را میچشی.
هرچه بگویم کم و ناقص گفتم. خودت باید آنقدر تشنه بشوی تا چشمه را پیدا کنی.
خلاصه!
زیاد حرف زدم! باید بروم کمی به درون!
واگر نه ممکن است آبروی بشر را با حرافی زیاد ببرم!
نظرات