مهمترین ارتباط!
مهمترین ارتباط!
***
مهمترین ارتباط هرکسی با کیست؟ با چیست؟
داستان ارتباطات از کجا شروع میشود؟ چرا روز به روز ارتباطات سخت تر میشود؟ چرا با ابداع هر روش ارتباطی، با اختراع تلفن و نوشته و شبکههای اجتماعی؛ ارتباطات به جای بیشتر شدن کمتر میشود؟
چرا در ظاهر آدمها بیشتر و بیشتر از هم جدا میشوند؟ چرا خانواده ها کوچک میشود؟ چرا شکاف ها در خانوادهها ایجاد میشود؟ چرا ما هشت میلیارد انسان؛ گاهی احساس تنهایی میکنیم؟ چرا کسی تلفن جواب نمیدهد؟ چرا همه زودرنج شدهاند؟ و بسیاری چراهای دیگر.
تمام سوالهای بالا نشان از کم عمق شدن ارتباطات انسانی دارند. اما چرا؟
مهمترین ارتباط هرکسی ابتدا با خودش است!
اگر کسی با اصل خودش توانست ارتباط بگیرد با تمام دنیا و دیگران ارتباط پیدا میکند.
وقتی کسی از خودش دور شد و با خود اصیلش دچار مشکل ارتباطی شد آنگاه نتیجه اش در ارتباطات بین آدمها دیده میشود.
اولین و مهمترین ارتباط هر کسی با خودش است. اما این خود کیست؟ چیست؟
به طور خلاصه این خود همان مبدأ حیات است.
مثالی میزنم. برگهای یک درخت را تصور کنید. شاید یک درخت صدها یا هزاران برگ داشته باشد. برگها همه با هم در ارتباط هستند. اما ارتباط اصلی هربرگ ابتدا با تنه و ریشه اش است. هر برگی که ارتباط قوی ای با تنه و ریشهی درخت داشته باشد با دیگر برگها هم ارتباط خوبی دارد.
اما اگر ارتباط یک برگ با شاخه و تنه و نهایتاً ریشهی درخت کم رمق باشد آن برگ با دیگر برگها هم ارتباط خوبی نخواهد داشت.
برگی که با درخت خودش و با ریشهی خودش خوب متصل نباشد زرد و بی رمق میشود. نه میتواند برای برگهای دیگر مفید باشد و نه از انرژی برگهای دیگر استفاده کند. آن برگ روز به روز زرد تر میشود! تا روز سقوط! روزی که به ناچار به ریشه و خاک بازمیگردد. به همان مبدأ اصلی.
درست مثل همین مثال؛ اگر کسی با ذهن خودش مسخ شده باشد و با احساسات خودش درگیر باشد و خودش را ذهن و احساسات خودش بداند ارتباطش با اصل خودش را از دست میدهد. در نتیجه با هیچ کس دیگر هم نمیتواند ارتباط بگیرد.
او با ذهن از کنترل خارج شده؛ مدام خودش را قضاوت میکند. خودش را تکه و پاره میکند. با خودش مهربان نیست! او در رنجی دائم قادر به اتصال به مبدا حیات خودش نیست. مدام از دیگران گدایی میکند! اما هیچگاه سیر نمیشود! مثل برگی که ارتباط خوبی با ریشه ندارد و میخواهد سبزی را از برگهای دیگر بدست بیاورد. این برگ مسلما ناامید و خشمگین و ناراضی خواهد ماند!
اما کسی که با سکوت ذهن؛ میتواند به سرچشمه ی حیات متصل شود همواره سیراب و سرشار است. او به مبدأ انرژی و محبت و ثروت و شادی و آرامش متصل است! او میتواند به دیگران خدمت کند! میتواند شادی و آرامشی را که از مبدأ حیات میگیرد به دیگران هم بدهد.
اتصال با اصل وجودی در هنگام تولد و مرگ برای همهی ما به یک اندازه ممکن است. در طول زندگی هم هر لحظه این ارتباط برای ما ممکن است!
متاسفانه گاهی ما این را فراموش میکنیم و از خودمان قطع ارتباط میکنیم. و این مشکل در تمام ارتباطات دیگر ما هم پدیدار میشود. زودرنج و عصبانی میشویم! از زمین و زمان و از دیگران شکایت میکنیم و همیشه طلبکاریم!
با قطع ارتباط از اصل خودمان به دنبال آرامش؛ به این در و آن در میکوبیم! و همیشه ناکام میمانیم! تا وقتی که سرچشمه را بیابیم.
به امید روزی که همهی ما سرچشمه را پیدا کنیم. زمین شاهد گسترش آگاهی انسان بشود. آن روز جهشی بزرگ در آگاهی بدست انسان اتفاق خواهد افتاد.
به امید روزی که انسانهایی که با گم کردن مبدأ خودشان؛ کمر به نابودی زمین و مادرشان، زمین؛ بسته بودند تغییر جهت بدهند.
نشانههای این گسترش آگاهی با گسترش رنج بشر؛ بیشتر و بیشتر دیده میشود.
نظرات