یوگا در آمریکا -٢- روز اول
یوگا در آمریکا -٢- روز اول
***
در ذهنم مدام در حال نوشتن هستم! معمولاً مواقع بیدار شدن و در طول روز مقدار زیادی ایده و فکر هست که ارزش نوشتن دارد. انتخاب از بین اینها و داشتن حالت آرام و مناسب برای نوشتن اگر برسد؛ مینویسم!
مثلا میتوانم از روز اول سفر بنویسم. وقتی صبح پیاده رفتم و یک دریاچهی زیبا با بوقلمون های وحشی و پرندههای قرمز رنگ و دستهی آهو ها را دیدم!
میتوانم از تجربهی ورود به مرکز یوگا در آمریکا بنویسم. حس های مختلفی که بعد از ورود به اینجا تجربه کردم. اولین شام عالی گیاهی در مرکز یوگا و غیره.
میتوانم از اولین درسهای یوگا در اینجا بنویسم. از اینکه زندگی در هر لحظه واضح و شفاف است و اگر ذهن ما آن را کدر و تار نکند همه چیز واضح است. لحظه همیشه واضح است!
همان نیرویی که این زندگی را زنده نگه داشته آن را در هر لحظه هدایت هم میکند.
این که باید هر لحظه به این زندگی توجه کنیم چون این زندگیِ ما روی زمین محدود است و غیره.
فعلاً قصد کردم بیست و یکی دو روز اینجا بمانم! تا ببینیم چه میشود!
یک صحبت کوتاه قبل از سفر؛ از مجیدرضا رهنورد دیدم که میگفت شاد باشید! بالاخره باید کاری میکردم. و این کاری است که میکنم!
برای تغییر دنیا و تغییر ایران آمدهام اینجا تا بدن و ذهنم را تغییر بدهم! تغذیه و یوگا را درست کنم! این روش من برای تغییر دنیاست! شاید با عقل و منطق عمومی جور در نیاید!
بگذریم!
در مورد فرار خواهم نوشت! بسیاری از دوستان فکر میکنند من دارم فرار میکنم. تا حدودی هم درست است. اما فرار از چی به چی؟
این را باز خواهم کرد!
در واقع فرار از نابودی به زندگی از تاریکی به روشنایی و از نادانی به دانایی است!
البته از چرخههای بی پایان شهر دارم فرار میکنم. اما فرار اصلی فرار از لحظه است!
آن فرار اشتباه است!
از لحظه نباید فرار کرد!
اینجا شاید فرار به جلو باشد!
آمدن به لحظه!
آمدن به یوگا!
نظرات