پس جلسه با اکس محترم - ٩ نوامبر- مسؤول دیکتاتوری و بچه دزدی
پس جلسه با اکس محترم - ٩ نوامبر- مسؤول دیکتاتوری و بچه دزدی
***
دیروز جلسه توسط اکس محترم به خاطر این که تارا پیش من بود کنسل شد و وقتی پرسیدم چرا جواب سکوت بود! یعنی تشخیص داده بود که جواب بدیهی است و جواب نداد!
این که جواب نداد مهم نیست. این خاصیت چاه جمکران است. او همیشه من را یاد چاه جمکران می انداخت. چاهی که فقط یکطرفه باید برایش نامه بیاندازی ولی از سمت چاه معمولاً جوابی نمیآید!
یاد جلسهی خواستگاری اجباری ام افتادم. بعد از هفت سال رابطه مخفی از خانواده و وابستگی بالاخره از روی ناچاری راضی شدم بروم خواستگاری! همه ساکت نشسته بودند و بیشتر من حرف میزدم!
اما نکتهی قابل توجه دیروز این بود که کمی عصبانی شدم! عصبانی شدن یک نشانهی خوب برای تمرین و کار بیشتر است.
یادم افتاد من این آدم کول همیشگی که اینجا مینویسم نیستم!
برای حفظ صداقت هم شده گفتم اینجا بنویسم که عصبانی شدم.
به او صفت نسبتاً با مسمای بچه دزد دادم. البته تا حدودی هم درست است. بالاخره او بچه را از پدرش جدا کرده. کاری که اشغال کنندگان اروپایی کانادا با بچههای بومیان و تمام بچههای مهاجران کرده و میکنند.
برای خراب کردن این زندگی بیست ساله هنوز کمی تردید دارم. شاید هم وابستگی باشد.
باز هم مهمترین مسأله این بود که عصبانی شدم. این یعنی هنوز باید روی خودم کار کنم.
از دست دیکتاتور، از دست بچه دزد، از دست هیچکس نباید عصبانی بشوم!
من نه قربانی دیکتاتور ایرانم نه قربانی بچه دزد های کانادایی.
اتفاقاً من مسوول هردوی اینها هستم.
نقطهی مقابل قربانی میشود مسؤول. و من تصمیم دارم که قربانی نباشم.
اگر دیکتاتوری در ایران است این را میپذیرم و روی خودم بیشتر کار میکنم.
اگر بچه ام را سیستم کانادایی از من دزدیده؛ این را هم میپذیرم و باز روی خودم کار میکنم.
کارکردهای ذهن و ایگو را بهتر میشناسم.
از تمام این اتفاقات برای رشد خودم استفاده میکنم.
اینها را با خوانندههایم هم به اشتراک میگذارم!
خواننده هایی که در حکم مشاوران من هستند. شاید هم مراجعان من!
خوانندگانی که تشنهی صداقت اند. خوانندگانی که بهترین ارتباط دنیا را با آنها دارم.
مثل الان که ساعت سه شب است و من راحت میتوانم در سکوت برایشان بنویسم.
مثل کشیشی که برایش اعتراف میکنند اعتراف کنم که عصبانی شدم!
حتی در تصمیم گیری های زندگی با خوانندگان صلاح و مشورت میکنم.
البته کمتر کسی هست که بتواند مثل معلمهای من که الان اکهارت و سادگورو هستند قوی و دقیق صحبت کند.
البته معلم و راهنمای اصلی من و این دو بزرگوار همان نانوشتنی درون هستند.
همانی که بوده و هست و خواهد بود!
نظرات