مسابقهی بی نیازی!
مسابقهی بی نیازی!
***
یک مسابقهای بین من و اِکس محترم در جریان است. اسمش را گذاشتم مسابقهی بی نیازی. در این مسابقه هر کسی که بی نیاز تر باشد برنده است. یعنی هر کسی که کمترین نیاز را به طرف مقابل داشته باشد مقام اول سردی و بی نیازی را از آن خود میکند.
شاید مدتی در این مسابقه شرکت کرده بودم اما دیگر اعلام باخت قطعی خودم را به اطلاع عموم میرسانم.
اینجا باید اعلام کنم من به تمام مردم دنیا از جمله اکس محترم نیازمندم.
در آخرین مکالمه گفت ظهر پیغام میزنم اگر حرفی داشتی موقع ناهار بیا بزن! و ظهر گذشت و پیغامی نیامد!
داشتم با خودم فکر میکردم که حرفی دارم یا نه؟
نیاز دارم حرف بزنم یا نه؟
که درون ذهنم وارد این مسابقهی بی نیازی شدم.
برای پاسخ به سوالات بالا طبق معمول باید همیشه مبدأ مختصات را با دقت ببینید. حتماً تا الان میدانید که مبدأ مختصات زندگی من مرگ است! مبدأ مختصات یعنی آن نقطهی ثابت و محکم و قابل اتکا.
وقتی به مرگ فکر میکنم جواب سوال کمی روشن میشود. من حتماً به اکس محترم و تمام آدمها نیاز دارم. با مرگ من تمام آدمها هم برای من تمام میشوند پس فرصت کوتاه است.
حتماً قبل از رسیدن به مبدأ مختصات باید اعلام کنم من به همهی شما نیاز دارم. من مسابقات بی نیازی را از همین الان باخته اعلام میکنم.
من نیاز دارم که بنویسم.
نیاز دارم جایی بنویسم که زندگی رنج نیست.
زندگی جدایی نیست!
نیاز دارم برای تارا بنویسم اگر کسی تو را از پدرت دور کرد اشکالی ندارد. بچههایی هستند که اصلا پدر ندارند! پدر آنها اسپرم اینترنتی است! بچههایی هم هستند که پدرهایشان در زیر چرخ زندگی نابود شدهاند! مثل خود من که پدرم را در شش سالگی از دست دادم. خیلی سخت نبود. زیاد چیزی در حافظهام از سختی باقی نمانده. این قسمت و تجربهی زندگی من بود و حتماً بهترین برای من بوده.
زندگی چیزی جز یک ارادهی چند ساله نیست. زندگی سفری از نیستی به نیستی است.
این وسط یک ارادهی مختصری داریم!
من نیاز دارم این وسط به همه بگویم که آهای مردم دنیا! من به تمام شما نیاز دارم!
من نیاز دارم که تمام گمراهی بشر را فریاد بزنم!
بگویم زندگی فقط اراده کردن برای عشق است و بس!
اراده برای یکی شدن!
یکی شدن همهی ما!
یکی شدن همهی ما با آن وجود بزرگ نانوشتنی!
او چند سال از زبان ما حرف میزند!
با چشم ما میبیند!
با دست ما مینویسد!
و با عشق ورزیدن ما به خودش سرشار میشود!
همین!
نیاز داشتم این را بنویسم!
ممنون که هستید!
***
نسخه صوتی مسابقهی بی نیازی!
یک مسابقهای بین من و دنیا در جریان است. اسمش را گذاشتم مسابقهی بی نیازی. در این مسابقه هر کسی که بی نیاز تر باشد برنده است. یعنی هر کسی که کمترین نیاز را به طرف مقابل داشته باشد مقام اول بی نیازی را از آن خود میکند.
شاید مدتی در این مسابقه شرکت کرده بودم اما دیگر اعلام باخت قطعی خودم را به اطلاع عموم میرسانم.
اینجا باید اعلام کنم من به تمام مردم دنیا نیازمندم.
داشتم با خودم فکر میکردم که حرفی دارم یا نه؟
نیاز دارم حرف بزنم یا نه؟
که درون ذهنم وارد این مسابقهی بی نیازی شدم.
برای پاسخ به سوالات بالا طبق معمول باید همیشه مبدأ مختصات را با دقت ببینید.
حتماً تا الان میدانید که مبدأ مختصات زندگی من مرگ است! مبدأ مختصات یعنی آن نقطهی ثابت و محکم و قابل اتکا.
وقتی به مرگ فکر میکنم جواب سوال کمی روشن میشود. من حتماً به تمام آدمها نیاز دارم. با مرگ من تمام آدمها هم برای من تمام میشوند پس فرصت کوتاه است.
حتماً قبل از رسیدن به مبدأ مختصات باید اعلام کنم من به همهی شما نیاز دارم. من مسابقات بی نیازی را از همین الان باخته اعلام میکنم.
من نیاز دارم که بنویسم.
نیاز دارم جایی بنویسم که زندگی رنج نیست.
زندگی جدایی نیست!
زندگی چیزی جز یک ارادهی چند ساله نیست. زندگی سفری از نیستی به نیستی است.
این وسط یک ارادهی مختصری داریم!
من نیاز دارم این وسط به همه بگویم که آهای مردم دنیا! من به تمام شما نیاز دارم!
من نیاز دارم که تمام گمراهی بشر را فریاد بزنم!
بگویم زندگی فقط اراده کردن برای عشق است و بس!
اراده برای یکی شدن!
یکی شدن همهی ما!
یکی شدن همهی ما با آن وجود بزرگ نانوشتنی!
او چند سال از زبان ما حرف میزند!
با چشم ما میبیند!
با دست ما مینویسد!
و با عشق ورزیدن ما به خودش سرشار میشود!
همین!
نیاز داشتم این را بنویسم!
ممنون که هستید!
نظرات