پول یا عرفان؟
پول یا عرفان؟
***
قبلاً کمی در مورد مبادلات اقتصادی و نان و غم نان نوشتهام. داستان زندگی من در کانادا در داخل سیستم سرمایهداری و آدمهایی که دست پروردهی سیستم سرمایهداری هستند ادامه دارد.
دیروز با دوستی در مورد روابط و پول حرف میزدیم. یک مکالمهی طولانی و جالب.
او برایم گفت که یک سر تمام مسائل در پول است. مشکلات روابط معمولاً به خاطر اضطراب مالی است. مشکلات آدمها معمولاً به خاطر اضطراب مالی است. اگر اضطراب مالی نباشد مشکلات حل میشوند!
من هم داشتم در مورد غم نان صحبت میکردم و این که بیشترِ مشکل؛ ذهنی است. مسایل مادی مثل نیاز به غذا و سرپناه خیلی راحت حل شدهاند. اضطراب مالی آینده هم ساخته و پرداختهی ذهن است.
خلاصه جوری برایم ثابت کرد که تمام این عرفان بازی ها نوعی انحراف است و آدم به خاطر درست نبودن مسایل مالی است که سراغ عرفان میرود و عرفان بازی درواقع نوعی انحراف است! نوعی وقت تلف کردن است! شاید هم نوعی طفره رفتن از موضوع اصلی!
و موضوع اصلی چیست؟ پول و مادیات!!
دوستان دیگری هم دارم که اینطور فکر میکنند!
آنها فکر میکنند مبنای زندگی پول است! همهی جهان و احساسات ما حول و حوش پول میچرخد. خلاصه اینکه خدای اصلی خدای پول است!
او گفت من با پول زاویه پیدا کردهام چون مشکل کاری دارم! دوستان دیگری هم دارم که هر کدام به روشی مشابه این تفکر را دارند.
شاید بیشتر آدمها! کمتر یا بیشتر!
کسی هست که میگوید بچه بیشتر نیاز به پول دارد تا پدر!
کسانی هستند که هر چند وقت یکبار از من درخواست قرضالحسنه یا کمک های مالی میکنند و اگر کمک مالی نکنم احتمالا نتیجه میگیرند تمام حرفهایم دروغ است!
کسی هست که میگوید من مزور هستم چون ماشین گران سوار میشوم ولی دم از معنویت میزنم!
دوستی هم از این که من معنوی هستم ولی هنوز زندگی مادی را ترک نکردهام تعجب میکند!
اطراف ما پر است از آدمهایی که چیزی بالاتر از پول در زندگی سراغ ندارند!
آنها مبنای زندگی و مبنای جهان را پول و مادیات میدانند!
آنها معنویات را در تضاد با مادیات میدانند!
آنها معتقدند تمام حرفهای معنوی نوعی کلک هستند! نوعی تقلب برای بدست آوردن پول!
آنها معتقدند هرکسی حرف معنوی میزند یا قبلاً پول حرف زدنش را گرفته یا دارد وقتش را تلف میکند یا کلاش و مزّور است!
نمیدانم شاید من هم درگیر این تفکر هستم! آخر من هم در کشوری زندگی میکنم که بر مبنای سرمایهداری است!
یک چیزی را اما خوب میدانم و آن مبدأ مختصات زندگی است! و آن مرگ است!
هر وقت دچار گمراهی بشوم برمیگردم به مبدأ مختصات! با مرگ تمام ساختمان سرمایهداری فرومیریزد! هر آنچه تلاش کردیم برای جمعآوری پول و اشیاء ناگهان از کف میرود. همین بدن را هم باید پس بدهیم! پس جمع کردن پول و حرص خوردن برای پول فقط تا قبل از مرگ برایت کار میکند. با وجود مبدأ و مقصدی به نام مرگ دیگر توجه به پول و مادیات کمی غلط به نظر میرسد!
با وجود مرگ است که با خودم میگویم چیزی مهم تر از این بدن هم هست! چیزی مهم تر از پول هم هست! زندگی مهمتر از پول است! اگر زندگی ات را بر مبنای پول بگذاری پایههای آن سست میشود! با مرگ تمام آنچه بدست آوردی و برای آن زیستی را از دست میدهی! پس حتماً باید چیزی فرای ماده، فرای پول، فرای بدن باشد! چیزی که جهان بر مبنای آن است ...
فکر میکنم بهتر است به جای اینکه من حرف بزنم ببینیم مولانا چه گفت! البته نظراتی هم در مورد پول و مادیات و اضطرابات مالی و سیم و زر بحر و کوزه و چشم حریص ما دارد!
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید و السلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بیزبان شد گرچه دارد صد نوا
چون که گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زآن پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوق است و عاشق پردهای
زنده معشوق است و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کاین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینهت دانی چرا غماز نیست
زآن که زنگار از رخش ممتاز نیست
نظرات