عشق های کوچک و عظیم

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 عشق های کوچک و عظیم!

***

زیاد اهل خاطره نویسی نیستم! اما دیگر نمی‌توانستم نادیده و نانوشته عبور کنم! عشق همه جا ساری و جاری است! بیشتر از آنچه من بتوانم درک کنم. در همین کارهای کوچک زندگی! عشقی عظیم اما در ظاهری ساده و کوچک!

مثلاً همین دیروز ! خیلی دور نیست. 

پیغامی گرفتم از دوستی با عشق! می‌خواست دور هم جمع شویم. سرشار از عشق بود. 

با خودم گفتم با کمال میل! خواستم تارا باشد! در این یگانگی. 

تارا را آماده کرده بود با عشق. یک ساک وسایل کامل و مرتب با عشق چیده شده بود. 

تار پرید بغلم. با عشق! او را به آسمان بردم! نزدیک بود بیفتد. 

رفتیم پارک. آنجا مامور پارکینگ راهنمایی مان کرد با عشق! 

دوستان آمدند. بساط ناهاری و کبابی تماماً با عشق. 

میوه‌های آماده. چشم‌ها همه سرشار از عشق. ناهار خوردیم و موسیقی گوش دادیم! موسیقیِ عشق. صدای تنبور! صدای عشق!

دوستانم تمام وسایل ما را جمع کردند. تماما با عشق. تارا پاهایش خراش برداشت. آرام گفتند تارا زمین خورده تماما با عشق. 

رفتم به مهمانی! هفت هشت جور غذا! همه آنها آماده شده بود با چاشنی عشق! 

قورمه سبزی و ماهی و لوبیا پلو و بادمجان و ته چین مرغ و زیتون پرورده! ماست و خیار و سیر! ته دیگ سیب زمینی. همه و همه ساعتها کار و آماده‌سازی تماماً با عشق!

نشستیم و گفتیم و خندیدیم! تماماً با عشق! 

چای و کیک و نشستن دور هم تماماً باعشق!

و پیاده‌روی شبانه با دوستی دیگر سرشار از عشق! 

دوستی آرزو کرد برای مراحل زندگی ام. تماماً با عشق. 


دلم نیامد ننویسم! تمام این عشق های کوچک اما عظیم را ببینم و عبور کنم! 

خیلی باید نادان باشم که این دریای عشق را که در آن غرق هستم را نبینم! 

این عشق های سرشار!

این نگاه‌ها!

این لحظات!

این کلمات!

این نفس ها!

این عشق های بزرگ 

این عشق های کوچک!

عشق که اندازه ندارد!

کوچکترین عشق هم عظیم ترین است!

مشت نمونه‌ی خروار است. 

و من در این مُشت های کوچک عشق شناورم! 



نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

دردِ خودپرستی

بچه دار بشویم یا نه؟

آنیچا! ... این نیز بگذرد!

ذهنِ بیش فعال

نقشۀ گنج

فیلم معنویِ Inside out

شکم، چشم، دل و ذهنِ سیر!

به خدا اعتقاد داری؟

برای تارا- آینده!

اگر خواستید بگو بیام