تمرین مرگ
تمرین مرگ!
***
نمیدانم چطور تشکر کنم! وقتی وسایل را امروز میبری نمیدانی چه لطفی به من میکنی!
همین تیر و تخته ها! لپ تاپ ها!
اصلا باارزشترینِ آنها جسمِ تارا !
اگر جسم تارا را ببری خیلی لطف بزرگی در حق من میکنی. درحال تمرین کردن مرگ هستم و ممنونم که در این راه به من کمک میکنی.
جسم تارا را ببر! آنچه را که بیشتر از همه دوست دارم ببر. همان لپ تاپ جدید و گرانقیمت را ببر. هر آنچه به آن بیشتر وابستهام را ببر.
نمیدانی چه لطفی داری به من میکنی. در اسطورههای هندوستان الههای هست به نام کالا! او الههی مرگ است. جمجمه های آدمها را به گردن آویزان کرده. تو نقش کالا را بازی کن. از تو ممنونم! نه در تعارف و بازی های کلامی! واقعا از تو ممنونم!
نمیدانی چقدر قدردانم! همانقدر که عیسی از به صلیب کشندگانش! همان قدر که حلاج از جلادانش!
اگر شک داری که دروغ میگویم! شک نکن که جهان جای عادلانهای است. اصل چهارم شیعه یادت هست؟!
توحید! نبوت! معاد!
عدل!
عدالتِ کامل و بی نقص در جریان است. نه در طول زمان! نه در دادگاه های خندهدار بلند مدت! عدالت در لحظه با سرعت نور جاری میشود!
وقتی جسم تارا را ببری چیزی بدست میآورم! چیزی شاید باارزشتر! من رهایی بدست میآورم!
رهایی از وابستگی! وابستگی به تارا! به تو! به بدن! به زمین! به روابط! به شهرت! به پول! به خانه! به ماشین! به لپ تاپ!
وقتی لباسهای مرا تا میکنی آنطوری که من خودم بلد نیستم. مطمئن باش یک چیزی به دست میآوری. خودت نگاه کن! از عشق ورزیدن چه بدست میآوری! درست است! خود عشق!
دادن گرفتن است!
لطف کن تمام آنچه را که من بیشتر از همه دوست دارم را ببر! لطفِ خودت را کامل کن! بدون تعارف!
خودم کمک ات میکنم.
جسم تارا را ببر!
خانواده را ببر!
خانه را ببر!
چاقو ها را ببر!
لپ تاپ ها!
حتی همین قلم را!
همین آیفون آخرین مدل را!
این را اگر ببری هر دو راحت میشویم!
من از نوشتن!
و تو از زجر خواندن!
و من از بارِ نوشتن!
یک فضای خالی برای من بگذار.
این بزرگترین لطف تو به من است.
من در این فضای خالی نفس خواهم کشید!
یوگا خواهم کرد!
حتی آلات موسیقی را هم میتوانی ببری!
موسیقی نفس هایم کافی است!
موسیقی تپش قلبم را گوش میدهم!
این بدن را هم آماده میکنم برای تحویل!
خوب تمیزش میکنم!
به آن میرسم!
سالم و تمیز!
مثل همان وقتی که تحویل گرفتم!
از شکم مادرم این بدن را تحویل گرفتم!
آمادهاش میکنم برای شکم زمین!
از شکمی به شکم دیگر!
بدون دخل و تصرف!
آن را تحویل میدهم به الههی کالا!
این جمجمه را هم از گردنش آویزان کند!
این سعادتی است!
قول میدهم پروفایلم را هم پاک کنم!
همین عکس پروفایل و تمام فایلها و خزعبلاتی که در قالب دانش و اندیشه و نوشته جمع کردم!
آنها را اگر دلیت کنیم لطف تو تکمیل میشود!
این پروندههای قدیمی و این خزعبلات نوشته شده و عکسها و خاطرات کاری جز سنگین کردن بار من نمیکنند!
آنها را اگر دلیت کنی عالی است!
دیر یا زود ، مثلا ۵٠ سال دیگر تمام این خاطرهها و فایلها و خزعبلات دلیت خواهند شد! چرا الان دلیت نکنم!
حتما پروفایل خودم را با اشتیاق پاک خواهم کرد!
اصلا چرا هر دفعه کامپیوتر را روشن میکنی باید ریخت من را ببینی! یک عکس قدیمی! تازه آن هم بدون ریش! با لبخندی مصنوعی!
اما این فضای خالی را نمیتوانی ببری!
فضای خالی همان فضای پر شده از عشق است!
یادت هست صفر تبدیل به بینهایت میشود؟
فضای خالی جهان! فضای خالی بین ستارهای!
من سعی دارم آن بشوم!
آن فضای خالی که وجود ندارد!
آن فضای خالی سیاه بزرگ!
آن فضای خالی نانوشتنی!
آن ناچیز همه چیز!
آن سکوت!
آن سیاهی!
یا سفیدی مطلق!
نظرات