تنهایی و احساس تنهایی
تنهایی و احساس تنهایی!
***
تنهایی با احساس تنهایی دو چیز مختلف است. تنهایی وقتی است که تنهایی را پذیرفته ایم. احساس تنهایی وقتی است که تنهایی را نمیپذیریم.
همین تفاوت به ظاهر جزئی دنیایی از تغییر را ایجاد میکند.
تنهایی همراه با پذیرش بسیار زیباست. در عمق آن درک عمیقی از زندگی وجود دارد. درست در لبهی دیگر آن نوعی یگانگی هست. یعنی تنهایی خودت و دیگران را میپذیری. آنگاه ناگهان توی تنها؛ تمام تنهایان دیگر را درک میکنی. ناگهان این تنهایی شیرین میشود. این تنهایی ذاتی وقتی پذیرفته شود تبدیل به چیز دیگری میشود. یگانگی با تمام جهان. با تمام تنهایان و باهمان دنیا!
با پذیرش تنهایی خودت راه رشد را آغاز میکنی. به تنهایی رشد میکنی در حالیکه دیگران را هم درک میکنی. به راحتی با همه همدلی میکنی. درست است که تنها هستی اما همهی تنهاها در این مسیر زندگی با تو هستند. سختی های مسیر خودت و دیگران را درک میکنی. تو دیگر هیچ حس تنهایی نداری. در اوج شادی و سرور با دیگر تنهایان مسیر زندگی خودت را ادامه میدهی! در این حالت به راحتی به دیگران کمک میکنی و از دیگران کمک را میپذیری.
اما حالت دیگر زمانی است که تو دچار حس تنهایی هستی و این حس برای این بوجود میآید که تو تنهایی را نپذیرفته ای. یکی از تلخ ترین حس های موجود. حس دوست نداشتنی بودن هم همراه آن میآید. تو در یک حس تلخ دوست داشتنی نبودن مدام از دیگران توقع داری. مسولیت زندگی ات را گردن دیگران میانداری. حس قربانی بودن مبنای تمام زندگی ات میشود. دیگران مسوول این حس های بد تو هستند. تو به خاطر کوچک شمردن خودت نمیتوانی از هیچ کس کمک بپذیری. نمیتوانی عشق را بپذیری. تو مسوولیت حس تنهایی و قربانی بودن خودت را گردن دیگران میاندازی.
غافل از اینکه این روش حس تو را بدتر و بدتر میکند. تلخی را که خودت هرروز میچشی به دیگران هم میدهی. در یک مارپیچ تلخ مداوم گرفتار هستی. تو مظلومی هستی که نیاز به ظالم داری! جهان برایت ظالمانه و غیر عادلانه است. حتی اگر دیگران هیچ کاری به تو نداشته باشند تو در ذهن خودت در ایگوی خودت یک مظلومی! ایگوی تو از این حس قربانی بودن تغذیه میکند! ایگو تو را دربرابر جهان قرار میدهد. شاید در ظاهر ملایم به نظر برسی ولی در اعماق وجودت مدام در حال خشم ورزیدن به دیگرانی هستی که این حس های بد را گردن آنها بیاندازی. جایگاه بدی است. برای بیرون آمدن نیاز به کمک داری ولی هیچگونه عشق و کمک را نمیپذیری. چون خودت را لایق کمک نمیدانی. اگر کمک بگیری شاید ایگوی قربانی که ساختی ازبین برود پس کمک را نمیپذیری. مارپیچ بدی است. زندان بدی است. تنها خودت باید آنقدر رنج بکشی که خودت از زندان ساختهی ذهن ات بیرون بیایی.
امیدوارم خوانندگان من جزو گروه دوم نباشند. ولی متأسفانه بسیار شایع است. شاید من خودم سالها در زندان بی عدالتی ساختهی خودم گرفتار بودم. اگر دنیا را ناعادلانه میبینی. اگر مسولیت حس های بد خودت را چیزی در بیرون میدانی. اگر در اعماق افکارت خودت را درست و با اخلاق میبینی و دیگران را گناهکار بدان گرفتار این چرخه هستی. نیاز است کمی با خودت تنها بشوی و پذیرش را تمرین کنی. خودت را مشاهده کنی. با خودت صادقانه حرف بزنی. یا بنویسی!
نظرات