انواع ازدواج
انواع ازدواج
***
خواستم در مورد ازدواج صحبت کنم. گفتم شاید نوشتن بهتر باشد. با نوشتن راحت ترم. میتوان سکوت کرد و نوشت. میشود موسیقی گوش داد و نوشت. انگار ذهن من و تو که میخوانی آرام تر است! میتوانی بارها بخوانی! انگار چیزی که از لحظه بیاید ابدی تر است.
ازدواج از زوج میآید. یعنی دو. یعنی یک شدن دو. حال ببینیم این یکی شدن چه حالت هایی دارد. در بعد های مختلف میشود یکی شد. جسمی، ذهنی و روحی یا معنوی.
در بعد جسمی همان رابطهی جنسی است. دو جسم در ابعاد زنانه و مردانه به هم میپیوندند. ماجرای خودش را دارد. این ازدواج در بعد جسم است. تحت سیطرهی هورمونها و شیمی این بدن. شیرینی خودش را دارد. اما محدود است. درست مثل همان بدن. لذتی لحظهای میدهد. بعد تمام میشود. دوباره در چرخههای جسم میافتد. چند سالی این آتش روشن است. کم کم سویش کم میشود. نه خوب است نه بد. در بُعد بدن اتفاق میافتد. میتوانی تا وقتی روی زمینی از آن لذت ببری. میتواند پَست باشد یا مقدس. بسته به نگاه تو دارد. میتواند دروازهای باشد برای پرواز جسم و روح. یا دوزخی برای هر دو. یکی شدن و یگانگی در بعد جسمی هم زیباست. دو بدن و دو انرژی در هم میآمیزد. جسمی دیگری خلق میشود. این چرخهی جسم ها ادامه پیدا میکند. در ابتدای جوانی آنقدر جسم واقعی به نظر میرسد که همین یکی شدن جسمی میشود نهایت آمال یک نفر. بعد جسمی زیباییهای خودش را دارد. سادگی خودش را دارد. آمیختن دو بدن. نیازهای تکراری و اعتیادآور بدن. تکرار و تکرار. و کم کم با تحلیل رفتن همین بدن از اهمیت ازدواج جسمی کاسته میشود.
ازدواج بعدی در بعد ذهنی است. نوعی قرارداد. قرارداد ذهنی و اجتماعی. و تا حدودی احساسی. یعنی دو نفر یک قرارداد میبندند برای مدت زندگی. درست مثل یک آبونمان است. یعنی قراردادی برای تامین نیازهای ما برای مدتی. طبق شروط و ضوابطی که جامعه تعیین میکند. معمولاً فرهنگ های مختلف برای سامان دادن به این نیازهای جسمی این قرارداد را تعریف میکنند. شعبده بازان قانون گذار هم با خواندن وِردی آن توهم ذهنی را به باور هردو میخورانند. کمی حس امنیت و آرامش همراه آن میآید. نوعی امنیت کاذب روانی برای یک قرارداد کاذب اجتماعی! معمولاً یک برگ کاغذ تزیین شده هم نوشته میشود. و با گل و شیرینی این مراسم جشن گرفته میشود! قرارداد بُعد اجتماعی پیدا میکند تا توهم قوی تر بشود. وقتی جمع آدمها چیزی را باور کنند تو راحت تر آن را باور میکنی. وقتی ذهن خودت را باور کردهای ذهن جمعی را هم واقعی میدانی! در حالیکه این قرارداد فقط یک برگهی کاغذ است. نوعی قرار ذهنی اجتماعی. نوعی تزیین همان ازدواج جسمی. درست مثل تمام خصوصیات ذهن؛ این هم شاید جنبههای احساساتی پیدا کند. داستانهای عاشقانه میسازی. باور میکنی اتفاق بزرگی افتاده. سالها در انتظار آن میمانی و سالها نیز بعد از آن عکسها و خاطراتش را مرور میکنی. نوعی یکی شدن در بعد ذهن. اما ذهن پایهی ایگو است. و ایگو هیچگاه راضی نمیشود. هرچه ازدواج در بعد ذهنی قویتر باشد سست تر است. احساسات متغیرند. روزی حس عاشقی میآید روزی حس دوری. ایگو هیچگاه راضی نمیشود. ابتدا فکر میکنی عشق را یافتهای. احساسات عمیق ات را باور میکنی. باور میکنی یکی شدی. کمی همدردی داری. در زمانهایی که تصادفاً ذهن ها هم جهت باشند نوعی یکی شدن را تجربه میکنی. اما ذهن هم ساختهی دست خود توست. با همان سرعتی که تولید میشود نابود میشود. همان وِردی که دو نفر را ازدواج میدهد وِرد دیگری آن دو را از هم جدا میکند. سند ازدواج و سند طلاق! هردو جادوی ذهن ماست! و هر دو مجازی و صوری! هر سال باید یادآوری کنی! واگر نه یادت میرود! ابتدا زیبا به نظر میرسد اما در کوران زمان به تدریج کمرنگ میشود. در تلاطم های افکار و احساسات بالا و پایین میرود. همان کسی که روزی فکر میکردی عاشق اش هستی روز دیگری برایت مثل غریبه میماند. دو ذهن هیچگاه نمیتوانند یکی بشوند. خاصیت ذهن ساختن ایگوست. ایگو برای جدا شدن و معاش ساخته میشود. دو ایگو نمیتوانند یکی بشوند. تنها زمانی یکی شدن تجربه میشود که ایگو ها محو بشوند.
تمام اینها مقدمه و تمرین یک ازدواج بزرگتر است. نوعی ازدواج کیهانی. عشق حقیقی. یکی شدن. تجربهی یکی شدن نه تنها در بعد جسم و ذهن بلکه در عمق روح! جشن سرور واقعی اینجاست. اما برای کسی که تجربه نکرده فقط شعار به نظر میرسد! شاید حرافی یا فلسفه بافی به نظر برسد. مولانا در هزاران بیت، محمد در قرآن و عیسی در سخنان خود، بودا در آموزههایش سعی کردند توضیح بدهند اما برای عموم مردم درک نشد که نشد! همه یک جا را نشان میدانند. یکی را. یکی شدن را.
پارادوکس داستان این است که هرکسی فقط به تنهایی میتواند این یگانگی کیهانی را تجربه کند. زمانی است که روح تو در اعماق سکوت به یک تجربهی یگانه میرسد. به تجربهی لحظه میرسد. وقتی یک نفر فقط کمی از آن را تجربه کند دیگر نه بدن راضیاش میکند نه ذهن. او دیگر به این دو قانع نیست. این درجات مختلفی دارد. مسیر پر پیچ و خمی دارد. باید از منیت و شخصیت خودت بگذری. باید به اندازهی کافی تنها شده باشی. باید به اندازهی کافی سکوت را تمرین کرده باشی. باید به اندازهی کافی زجر فراق را کشیده باشی. باید محدودیت بدن و ذهن را دیده و چشیده باشی.
با ذهن نمیتوانی درک کنی. با سکوت پشت ذهن چرا. باور کردنی نیست. نمیتوانی به آن اعتقاد داشته باشی! فقط باید پَرت کنی خودت را. وقتی پَرت شدی؛ از ترس نابودی نوعی تجربهی بودن را میچشی.
دیگران را قسمتی از وجود خودت میبینی. برای اولین بار میتوانی رابطهی واقعی را درک کنی. محبت واقعی را تازه میفهمی. دیگری وجود ندارد. دیگری خود توست. قسمتی از تجربهی یگانهی تو. دشمن تو هم قسمتی از توست! آن وقت میتوانید دشمن خودت را دوست بداری! چون خود توست. آن وقت میشوی عیسای مقدس. عیسی در حال به صلیب کشیده شدن هیچ خشمی نداشت! هیچ کینه ای نداشت. او عشق خالص بود. چون برای او دیگری وجود نداشت. عیسی و حلاج تجربهی خالص یکی شدن با جهان بودند. مهم نبود بدن چه میشود! بدن به صلیب میرود یا به دار. نوعی عبور از بدن. عبور از ذهن. عبور از هویت های کاذب. عبور از منیت. عبور از دوگانگی. یکی شدن واقعی. ازدواج واقعی با کل جهان.
و وقتی به آنجا برسی یگانگی یا توحید را تجربه میکنی. تجربهای نانوشتنی. غیر قابل درک برای ذهن. غیر قابل فهم با کلمات. و آنجاست که مولانا دعوت میکند به سکوت! سکوتی سرشار از عشق که همان قدر عاشقانه است که حرف زدن. همان قدر که ننوشتن.
نظرات