منفی و غیر موفق
منفی و غیر موفق!
***
گاهی اوقات کسی به تو چیزی نسبت میدهد ولی تو براحتی از کنارش عبور میکنی. گاهی هم نمیتوانی عبور کنی. وقتی نمیتوانی به راحتی عبور کنی یک نشانهی مهم است. یعنی تو باور کردهای. یعنی تو درون ذهن خودت آنچه به تو نسبت دادهاند را تا حدودی باور کردهای. اگر اصلا باور نمیکردی امکان نداشت در ذهنت بماند. یا عکسالعمل نشان بدهی. مثلاً اگر کسی بگوید هاهاها تو شاخ داری! نهایتاً بالای کلهات را چک میکنی و وقتی مطمئن شدی شاخی در کار نیست لبخندی میزنی و به مسیرت ادامه میدهی. اما اگر شک کنی که آیا شاخ داری یا نه؛ آنوقت است که درگیر میشوی.
من هم درگیر شدم. تعارف چرا! ذهن من گاهی دو سر طیف را میبیند. مثلا در مورد کشور کانادا میتوانم ساعتها در مورد نکات مثبت آن حرف بزنم. همینطور ساعتها در مورد نکات منفی آن. حتی میتوانم چیزهایی بنویسم هم مثبت و هم منفی. کل دو سر طیف را میبینم. گاهی از منفی ها مینویسم گاهی از مثبت ها. بسته به حال و موودم در آن زمان.
حالا هر کسی بسته به حال و مود خودش یکی را انتخاب میکند. بارها شده در نوشتهای حداقل چند موضوع مختلف مطرح شده ولی خواننده فقط یک جمله را دیده. از صدها جمله و موضوع فقط یکی برایش بزرگ شده. بسته به حال و موود خودش!
این جا حس میکنی مثل آیینه هستی. مثل شعر حافظ. هرکسی نیت و وضعیت خودش را در تو میبیند. حس جالبی است. آیینه بودن حس جالبی است. تو فقط آنچه هست را نشان میدهی بدون قضاوت.
اینجا جایی است فرای مثبت و منفی. آیینه در مقابل خودش مثبت و منفی نمیکند. هرچه باشد را بدون قضاوت و دخالت نشان میدهد. حداقل بعضی وقتها آیینه وار مینویسم.
در حالت کلی هم میتوانی خودت آیینه بشوی. یعنی وقتی شخصیت تو آیینه وار میشود. وقتی شخصیت تو آیینه وار بشود دیگران خودشان را در تو میبینند. تو هم خودت را در دیگران میبینی. یک وضعیتی است در مراحل بالای یوگا و یگانگی.
جایی است که تو زنگارهای ایگوی خودت را حل میکنی و خود کاذب ات کنار میرود. وقتی خودت نباشی یعنی خودت را حل کردهباشی میتوانی آیینه باشی. دیگران خودشان را در تو میبینند. خوانندهها خودشان را در نوشتههای تو پیدا میکنند. شخصیت شان را در تو پیدا میکنند. اینجا مرحلهی بسیار جالبی از بودن است.
اما غیر موفق چه؟ سادگورو میگفت چیزی جایگزین موفقیت نمیشود. موفقیت یعنی توانایی کنترل بیرون. یعنی توانایی کنترل محیط اطرافت که عمدتاً با پول انجام میشود. در این دورهی نسبتاً کوتاه زندگی اگر به اندازهی کافی انرژی و توجه بگذاری میتوانی با تقلید یا با نوآوری پول بدست بیاوری و میتوانی محیط بیرون از خودت را تغییر دهی. مثلا محل زندگی و خانه و ماشین. یا حتی آدمهای اطرافت را تعیین کنی. گرما و سرمای محیط و نوع غذایت را انتخاب کنی. مقدار زیادی رفاه و راحتی میتوانی بخری. با این که همیشه این محیط بیرون نسبی و محدود است اما خوشایند هم هست. لذتهای مربوط به حواس پنجگانه را میتوانی بخری. ماساژ و مسافرت و لاکچری. خیلی هم خوب و عالی. شاید دیگران هم بیشتر به تو توجه کنند و حرفهایت را گوش بدهند. بیشتر کلیک میخوری. شهرت و توجه بدست میآوری.
تمام موارد بالا خوب است. اما یک نکته. به نظر من ما در این زندگی یک چیز داریم که بزرگترین ثروت ماست. آن چیزی نیست جز توجه. یعنی اینکه انرژی توجه مان را کجا بگذاریم. این انرژی توجه میتواند معطوف به بیرون باشد یا به درون. وقتی معطوف به بیرون و اهداف بیرونی باشد خوب بعد از مدتی به ثمر مینشیند و محیط بیرونت را تغییر میدهد! تو پول بدست میآوری و رفاه.
اما راه دیگری هم هست یعنی معطوف کردن این انرژی به درون. یعنی ساختن درون. یعنی شناخت خودت. یعنی درک این که لذت ها ابتدا درون تو ایجاد میشود.
یعنی بفهمی رفاه بیرونی هم وقتی درون تو به لذت تبدیل میشود وجود پیدا میکند. یعنی بفهمی واقعیت اصلی درون توست. بیرون بیشتر توهم و گمان است. واقعیت اصلی ای که حتی بعد از مرگِ بدن هنوز هست! آگاهیِ پشتِ تمام این هفتاد هشتاد سال!
وقتی حق انتخاب داشتی که انرژی توجه خودت را کجا بگذاری بردی. وقتی بتوانی انتخاب کنی. وقتی از این آزادی که فقط به تو به عنوان یک انسان داده شده استفاده کنی بردی.
این آزادیِ معطوف کردنِ توجه؛ بزرگترین دارایی ما در این هفتاد هشتاد سال است. انتخاب با توست. آن را صرف بیرون میکنی یا درون هم انتخاب توست.
چیزی به من میگوید معطوف شدن به درون سرمایه گذاری بهتری است. پس نوشتن را تمام میکنم.
فعلاً!
نظرات