شعار بیشعوری

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 شعار بیشعوری!

---

اینجا هوا خوب است. حدود سی درجه! ده درجه‌ی شمالی! میان کوه و جنگل!

صبح ها بی هدف، بی کار و بی عار از اتاقم بیرون می‌آیم. گاهی با کفش! گاهی هم بدون کفش! 

کوه را می‌بینم

گاو ها را

درختان

گنجشک ها

طاووسی شاید بدود

و آسمان که مثل من منتظر خورشید است

امروز مردی کنار آمبولانس می‌گریست

من هم کمی گریستم

برای او برای خودم برای ما که زندگی را باور نداریم


شعار زیاد می‌دهم

حرفهای زیادی

از بیشعوری


اگر می‌فهمیدم باد در گوش درخت چه گفت؛ دیگر نمی‌نوشتم


اگر پریدن گنجشک روی علف

چینش ابرها

بو کردن گاوها

خزیدن برگها

نفٓسهای این بدن

معنی نور طلایی خورشید

بی دردی پا های لخت روی سنگ خارا


اگر می‌فهمیدم دیگر نمی‌نوشتم

اگر می‌فهمیدم 

اگر شعوری داشتم یا احساسی؛  دیگر نمی‌نوشتم


هنوز نمی‌دانم پروانه چرا می‌چرخد

خورشید چرا صبحها این‌قدر خوشرنگ است


هنوز غرق کلماتم

هنوز بیشعور

هنوز بازیچه‌ی ذهن


معنی طرح روی سنگ را نمی‌دانم

و این که خورشید برایم چه دارد امروز


هنوز دربند کلماتم

و چینش بامعنی آنها!


نمی‌دانم چرا مورچه‌ی زرد می‌خواهد از همانجایی رد شود که من نشسته‌ام! 


شعار زیاد می‌دهم!

می‌خواهم تو را گول بزنم!

اینها همه قلابی است

این سنگ

این درخت

علف ها

خورشید

این مورچه‌ها که مدام من را از جایم بلند می‌کنند

بوی پِهن گاوها

لرزش پرهای طاووس در حضور باد و آتش!


رنگ آبی گردن طاووس


ترسیدن و سیخ شدن موهایم از پریدن مورچه‌ای که باد می‌آورد روی پوستم!


اینها همه قلابی است

این بچه حشره‌ی کله گنده

اضطراب مورچه روی پاهای آدم!


عطش نوشتن نانوشتنی

عطش جواب دادن

عطش یکی شدن

عطش لذت


اینها همه قلابی است

کلمات هم کلا شعارند

کلمات بی ربط

باورشان نکن!








نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

دردِ خودپرستی

بچه دار بشویم یا نه؟

آنیچا! ... این نیز بگذرد!

فیلم معنویِ Inside out

ذهنِ بیش فعال

نقشۀ گنج

شکم، چشم، دل و ذهنِ سیر!

به خدا اعتقاد داری؟

برای تارا- آینده!

روزۀ واجبِ ذهن!