زمان خواندن 3 دقیقه *** دردِ خودپرستی *** مولانا در غزل ١١٨۵ میگوید چو نحن اقرَبَم معلوم آمد دگر خود را بنٓپرستم من امروز حافظ هم در غزل ۴٣۵ میگوید با مدّعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی هر دو از از رهایی از یک خودپرستی ای میگویند. اما حلاج میگوید، انالحق! یعنی من حق هستم. یا من خدا هستم! این روزها هم از خوددوستی یا سلف لاو Self love صحبت میشود. انگار دو «خود» در اینجا هست. یک «خود» را اگر بپرستی سراسر رنج و بدبختی برایت میآورد. یک «خود» دیگر هم هست که سراسر عشق است. اکهارت در خاطرۀ عمیق روشن شدگی اش از دو «خود» صحبت میکند. از شبی که تحمل «خود»ش را نداشته و به فکر «خود»کشی میافتد. نهایتاً با دیدن این دو «خود» و رها کردن یکی از آنها به روشن شدگی میرسد. درست مثل داستان مرد احول مثنوی معنوی مولانا که شیشه را شکست. حالا با هم ببینیم این دو «خود» چیست؟ کدام خود را باید بکُشیم؟ کدام خود را باید پیدا کنیم؟ (لینک به نوشتۀ خودکشی) https://www.unwritable.net/search?q=خودکشی&m=1 اگرچه داستان پیچیده و فلسفی به نظر میرسد ولی در عین حال ساده است
نظرات