مشق عشق

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 مشق عشق

---

در ویپاسانا کمی تمرین کرده بودم! آنجا که هستی گاهی خدمت می‌کنی. تمرین عشق! 

اگر ده روز خودنگری کرده باشی اجازه داری خدمت کنی. یعنی بدون حرف زدن. بدون حتی دیدن یا ارتباط چشمی برقرار کردن با دیگران کارهایی انجام می‌دهی. غذا درست می‌کنی. ظرف می‌شوی. جارو میزنی. میز صبحانه و نهار می‌چینی. وقتی که این کارها را انجام می‌دهی با کسی حرف خیلی نمی‌زنی! خودت هستی و خودت! تنهایی در آشپزخانه کار می‌کنی. سیب پوست می‌کنی. پای سیب درست میکنی و چای زنجبیل! عدس پلو و سالاد! در هر قدم و هر کاری که می‌کنی اثری از خودت هست. میزان عشقی که داری. کسی نمی‌فهمد! کسی تشکر نمی‌کند! کسی از دستپختت تعریف نمی‌کند! کسی فیدبک نمی‌دهد! خودت با خودت هستی. آنچه انجام می‌دهی برای خودت است. گرچه تو به دیگری غذا می‌دهی! 

مرز بین تو و دیگری برداشته شده است! غذا را سرو می‌کنی برای یک مراقبه گر دیگر! اما تو داری به خودت خدمت می‌کنی! عجیب به نظر می‌رسد! شما یکی شدید! تو داری کاری می‌کنی! نمی‌دانی آن کار برای کیست! برای دیگری است یا برای خودت! ذهن ات این را درک نمی‌کند! ذهن دست و پا می‌زند! 

در آنجا زن و مردی نیست. زنان و مردان از هم دورند! با هم ارتباط چشمی و بدنی ندارند. آنجا فرقی ندارد زن باشی یا مرد! کاری به جنسیت نداری. غذا که درست می‌کنی برایت فرقی ندارد که زنها می‌خورند یا مردها! همه با هم یکی شده‌اید. همه در یک لذت مدام! لذت غرق شدن در عشق! چشمه های عشق از درون هر کس می‌جوشد و رودی می‌شود! در این رود معلوم نیست کدام آب از کدام چشمه آمده! 

از این که چشمه‌ی تو به رودی می‌پیوندد مسرور هستی. از اینکه از آب چشمه‌ی درونت کسی می‌نوشد لذت میبری! او نمی‌داند از کدام چشمه می‌نوشد! فرقی نمی‌کند! 

چه سعادتی است برای آن چشمه‌ای که به رود می‌پیوندد! و نهایتاً دریا می‌شود! در آن دریا دیگر معلوم نیست کدام چشمه از کجا می‌آید! 

و من چقدر خوشبختم! چقدر خوشبختم که فقط کمی ویپاسانا دارم. در خانه‌ام! چقدر خوشبختم که وقتی ظرف می‌شورم شاید کسی از آن ظرف استفاده کند! چقدر خوشبختم که وقتی غذا درست می‌کنم این احتمال هست که کسی آن را بچشد! 

چقدر خوشبختم که وقتی چیزی می‌نویسم این احتمال هست که کسی آن را بخواند! 

همین احتمال برایم کافیست! 

وقتی چشمه بجوشد یاد دریا کافیست! 

چشمه به یاد دریا می‌جوشد حتی اگر به دریا نرسد! 

شاید به چاهی برود! 

شاید به درختی!

شاید سگی آن را بنوشد! 

شاید تبخیر شود و در هوا سرگردان بماند! 

اما چشمه وقتی می‌جوشد به امید دریا می‌جوشد!

همان امید کافیست!

در همین امید می‌مانم!

دریا نزدیک است!




نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

دردِ خودپرستی

بچه دار بشویم یا نه؟

آنیچا! ... این نیز بگذرد!

فیلم معنویِ Inside out

ذهنِ بیش فعال

نقشۀ گنج

شکم، چشم، دل و ذهنِ سیر!

به خدا اعتقاد داری؟

برای تارا- آینده!

همین الان چطوری!