معنای زندگی
معنای زندگی
---
دوستان از معنای زندگی میگفتند، فرصتی شد تا من هم بنویسم. درست همین الان که زمین زنده میشود. در این بهار. در این بازگشت. در آستانهی قرن ١۴. زندگی یعنی همین شوق نوشتن. شوق گفتن. شوق شنیده شدن.
زندگی نام اصلی خدا است. زندگی نام اصلی خالق است. زندگی را نمیتوان نوشت. نمیتوان گفت. نمیتوان دانست. زندگی را باید بود! باید زنده بود.
همانقدر زنده که یک مورچه. همانقدر زنده مثل یک پرنده. یا یک گیاه. یا درخت!
زندگی را نمیتوان فلسفید. زندگی یعنی لحظه. یعنی شعر. یعنی نتهای موسیقی و سکوت بین آنها!
معنای زندگی را فیلسوفان نمیدانند. شاعران شاید؛ عارفان اندکی! بیسوادان حتما. کودکان صددرصد.
مولانای واعظ مرده بود. مولانا با شمس زنده شد. خیام ریاضیدان وقتی شاعر شد زندگی کرد!
زندگی را نمیتوانید با ذهنتان درک کنید. همانطور که مرگ را. اگر مرگ را فهمیدی زندگی را میفهمی. اگر خودت را شناختی زندگی را میشناسی. اگر بتوانی بمیری زنده میشوی.
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ! تو باید در معجزهی زندگی شناور باشی.
زندگی یعنی سکوت. زندگی یعنی سفیدی بین این کلمات. زندگی یعنی سخن نگفتن. حرف نزدن. ننوشتن. نیست شدن. تمام.
نظرات