چرا به دیگران نیاز داریم؟
چرا به دیگران نیاز داریم؟
---
کسانی که مشروب که میخورند دوست دارند دیگران هم بخورند. کسانی که گیاهخوارند دوست دارند همه گیاهخوار شوند. کسی که نماز میخواند دوست دارد بقیه نماز بخوانند. کسانی که مدیتیشن میکنند دوست دارند دیگران مدیتیشن کنند. کسانی که سگ دارند دوست دارند همه سگ داشته باشند. شما دوست دارید دیگران را به دین خودتان دربیاورید! میخواهیم همه را به زور به بهشت ببریم. برای این کار دست به هرکاری میزنید!
مثلا منِ نویسنده برای اینکه کسی این ها را بخواند تلاش میکنم! مدام لینک ها را شییر میکنم! تعداد بازدید ها را چک میکنم! از تأثیرگذاری نوشتههایم خشنود میشوم!
مثالهای زیادی از این دست هست. انگیزه های این افراد و نهایتاً خودم را میخواهم حلاجی کنم.
نیاز به شریک جرم یا ترس از تنهایی :
بسیاری اوقات ما توان تنها رفتن را نداریم. میخواهیم تأیید از بیرون داشته باشیم. مسیر ترسناک است پس نیاز به کسی داریم که با ما بیاید تا ترسمان کم شود.
شک به مسیر خود و نیاز به همراه:
وجود همراه شک ما را از مسیر کم میکند. به هرحال ما موجودات گروهی و گلهای هستیم. گاهی ما هویت جدیدی را ساختهایم و میخواهیم از آن دفاع کنیم. ما از کاری که انجام میدهیم برای خودمان هویتی ساختهایم و هرچه آن هویت طرفداران بیشتری داشته باشد احساس رضایت کاذبی به ما به دست میدهد. ما نیاز داریم دیگران شبیه ما فکر کنند. میخواهیم دیگران را به دین خودمان دربیاوریم یا کانورت کنیم. هرچه بیشتر بهتر! وقتی کاری میکنیم دنبال لایک و تأیید هستیم. تعداد وییو ها مهم است. تعداد طرفداران مهم است. نوعی تشنهی شهرت بودن! نوعی احساس قدرت. داشتن پیرو به ما لذت و اطمینان میدهد. نوعی لذت کاذب و گذرا. به شدت به پیرو نیاز داریم! ما بردهی پیروان خودمان میشویم! ما در لحظه نیستیم. درگیر ذهن شدهایم. تبلیغات میکنیم. هدفی داریم که در آینده است.
عشق کامل یا مِتتا:
چنین حالتی وقتی است که تو در اوج رضایت و لذت از زندگی هستی. به دیگران مطلقا نیازی نداری مگر برای ابراز عشق بی انتظار بازگشت! برای تو یک نفر دیگر عملاً مهم نیست. تو در عشق غرق هستی و در حال شنا در لحظهی حال هستی. اگر کسی بیاید تو بیشتر لذت میبری اگر کسی نیاید هم آنچنان برای تو فرقی ندارد. در این حالت تو ترسهایت و خودت را عملا حذف کردهای و تبدیل به عشق شدهای. دهش هویت توست. مثل خورشید. تابش ذات خورشید است. این نور به همه جا میرسد. برای خورشید فرقی نمیکند که درختی در زمین باشد یا نه. درخت میتواند از این نور استفاده کند یا نه. برای خورشید چه تفاوتی دارد! ذات خورشید تابیدن است. مولانا وقتی آن شور و حالش را با ما درمیان گذاشت در چنین حالتی بود. بودا وقتی نشسته بود چنین بود. خیلی ها هنوز هستند. آنها چه در بدن و روی زمین باشند چه نه در حال تابیدن هستند. آنها همواره میتابند. ما باید درخت باشیم تا درک کنیم. خورشید از این که درختی در زمین با نورش ببالد و شکوفا شود آگاه است. او مدام نگاه میکند ببیند کدام درخت آماده است. اگر جنگلی رویید چه بهتر، اگر هم نرویید همان است. خورشید مدام می تابد! چه جنگلی باشد چه نه. خورشید در لحظه میتابد و درخت در لحظه این نور را جذب میکند. خورشید میداند نورش چیست و چه کار میکند. خورشید و درخت یکی میشوند. درخت از نور خورشید جدا نیست. این دو با هم همزمان وجود دارند. نوعی معجزه. فروشنده و خریدار یکی میشوند. هر دو با نور به هم متصل هستند. از این معجزه هرچه بگویم کم گفتم. نمیتوان به راحتی از آن گفت و نوشت. نانوشتنی است!
نظرات