مبدأ مختصات زندگی
مبدأ مختصات زندگی
---
مبدأ مختصات زندگی مرگ است نه تولد. این ایدهای بود که باعث شد دوشم را سریع تر بگیرم مراقبه ام را هم کمی کوتاه کردم تا بنویسم. شاید تصمیم درستی نبود. آخر من هرچه دارم از مراقبه است. عجله در نوشتن هم دست و پا زدن بیخودی است. به هر حال. این نوشتن هم نوعی مراقبه است.
تولد نقطهی شروع زندگی ما روی زمین است. اما حداقل برای اکثر ما تولدمان ناآگاهانه است. تولد ما بیشتر برای پدر و مادرمان جذاب است تا خودمان. من خودم خاطره و آگاهی واضحی از تولد تا پنج شش سالگی ندارم. اما مرگ داستان دیگری است. مرگ مختصات بهتری است چون میتوانیم برای آن برنامهریزی کنیم. شاید فکر کنید وقتی تاریخ مرگ مشخص نیست چطور میتواند مبدأ مختصات خوبی باشد! درست است که فعلا تاریخش را نمیدانیم اما بسیاری هستند که تاریخ اش را میفهمند. مهمترین عامل اینجا زمان نیست بلکه آگاهی است. ما میتوانیم با آگاهی نسبت به این مبدأ مختصات حرکت کنیم. آگاهی مهمتر از زمان است.
خوب داشتن مرگ به عنوان مبدأ مختصات چه تاثیری دارد؟ وقتی هرروز نسبت به این مبدأ حرکت کنیم میدانیم که داریم به مبدأ مختصات نزدیک میشویم. کم کم مسایل غیر مهم اهمیتشان را از دست میدهند. کم کم برای حرکت کردن نیاز داریم خودمان را بهتر بشناسیم. مرگ تمام شک و تردید ها را از بین میبرد. به طور خلاصه مرگ ما را به لحظه میآورد. و لحظه بهترین جا برای ماندن است.
وقتی به مرگ که مبدأ مختصات جدید ماست فکر کنیم سوالهای دیگر اجتنابناپذیرند. از جمله این که مرگ چیست؟ من کیستم؟ آیا دوباره زندگی خواهم کرد؟ بله مرگ باعث میشود زندگی کنی. مرگ بهترین قطب نما برای زندگی است. مرگ بهترین کار طبیعت است. مرگ ما را نه تنها به لحظه بلکه به ابدیت و ازلیت نزدیک میکند. بزرگی میگفت وقتی میخواهی بخوابی به مرگ فکر کن. وقتی بیدار شدی به اینکه از مرگ برخاستی فکر کن. وقتی بهار پاییز یا زمستان را دیدی به مرگ فکر کن.
یک غفلت جمعی باعث شده فکر کنیم کسی که به مرگ می اندیشد افسرده و غمگین میشود! درست برعکس! چنین کسی چون مبدأ مختصات خودش را درست انتخاب کرده نهایت واقع نگری را بدست میآورد، چنین فردی زندگی را بهتر می فهمد. لحظه را درک میکند. و زندگی اش بسیار پربار تر میشود. تنها با مبدأ مختصات درست که مرگ است میتوان خوب زیست. اگر مبدأ مختصات ات غلط باشد، اگر مبدأ مختصات تو مثلا تولد بدن باشد یا پول باشد یا قدرت یا موقعیت اجتماعی یا داستان های ذهنی و احساسی ات آنگاه حتماً به خطا میروی. حتی اگر به همین نوشتهها اهمیت زیادی بدهی خطا کردی. اینها فقط یک سری ارتعاش اند. گاهی ساز درونم ارتعاشی میزند. گاهی خود من هم ارتعاش قبلی خودم را نمیگیرم. این ارتعاشات همواره در حال ایجاد شدن و نابودی هستند. فقط اگر کمی از ارتعاش این را بگیری کافیست! و درک ارتعاشات زمانی است که ذهن ات را آرام کرده باشی. درست مثل مرگ. مرگ جایی است که ذهن آرام میگیرد. مرگ را هر لحظه در لابلای زندگی تجربه میکنیم. در هر دم و بازدم. مرگ در انتهای هر بازدم هست. و زندگی در ابتداری هر دم. مرگ با تولد زاده میشود. مرگ مبدأ مختصات بهتری برای زندگی است. و مرگ این نوشته بهتر از تولد آن است.
نظرات