هزاروچهارصدویک
هزاروچهارصدویک
---
حدود چهار ساعت دیگر وارد قرن پانزدهم هجری شمسی میشویم. اینها عدد هستند. عددها خیلی مهم نیستند. اما چند اتفاق مهم در حال افتادن است.
زمین در گردش خودش به نقطهی تعادل بهاری میرسد.
ماه هم دیروز کامل بود.
آب دریای اینجا در حال بالا آمدن است. تا چند ساعت دیگر به اوج مدّ خودش میرسد.
شاید فکر کنیم که تمام این گردش ها و چرخش ها دورانی است و به نقطهی قبلی بازمیگردد پس موضوع مهمی نیست! مثل نفس های تکراری ما! شاید افکار تکراری! کلمات تکراری و زندگی تکراری!
اما اگر کمی از بالا نگاه کنیم همین چرخههای تکراری به سمتی میرود.
همین نفَس های تکراری بیشمار روزی تمام خواهد شد.
زمین روزی از گردش بازخواهد ایستاد و خورشید این چرخههای روز شب را در خودش خواهد سوزاند!
ماه هم روزی متلاشی خواهد شد!
١۴۴٠ یا ١۴۵٠ یا کمی زودتر یا کمی دیرتر من هم دیگر نخواهم بود تا بنویسم. تو شاید باشی که بخوانی! آن را نمیدانم!
بالاخره یک روزی داخل همین قرن پانزدهم هجری خورشیدی نفسهای من به شماره خواهد افتاد و روزی خواهد بود که از من قلمی و دستی و چشمی باقی نخواهد ماند. زمین وماه و خورشید ولی ادامه میدهند برای چندین قرن دیگر. آن زمان منی که الان مینویسد جور دیگری در بعد دیگری خواهد بود. بودن همیشه خواهد بود! پس تا فرصت هست مینویسم و میروم!
زمین متحول شده. درختان بیدار شدهاند و پرندگان و حیوانات در حال جنب و جوش. آدمها هم همینطور. خرید ها و خانهتکانی ها. و من مبهوت این گردش!
تا چند ساعت دیگر پیغام ها سرازیر میشوند. تلفن ها به صدا درمیآیند. کلمات و جملاتی چند. آرزوهای خوب. حس های مختلف. سهم من هم کلماتی خواهد بود. و دوستان و خانواده و اطرافیان. ما آدمهای پراکنده ولی در اصل واحد. تبریک ها را یک به یک باید جواب بدهم. کوچکتر ها و بزرگترها. به مادرم زنگ بزنم. به دخترم بهار را یاد بدهم. سعی میکنم اسم ها را حتی شده یک بار به زبان بیاورم یا بنویسم. هر اسمی که به ذهنم میآید را مینویسم. اینها فقط اسم نیستند. اینها همسفران این دوره از زندگی ام هستند. اگر اسمی آمد فقط مینویسم. در طول زمان بودن آن اسم در ذهنم آن را تکرار میکنم. پشت این اسم ها روحی است. آن روح را به جهان خودم دعوت میکنم و برایش آروزی تحول خواهم کرد. همین جا.
تارا تارا ستارهی زندگی من. زیبای من. تارا ستارهی آسمان من. سعیده. مادرم. فاطمه. خواهرانم زهرا. فرشته. اکرم. برادرانم. مهدی. مهدی. هادی. محمد. تمام فامیل. حبیب. مهرزاد. مصطفی ملکی. مهرداد ملکی. الهه ملکی. مژگان. دخترشان. دامادشان. علی خواجوی. پدرش. بردارانش. حسین. و دیگران. امیر خواجوی. رویا. علیرضا. دیانا و آمیتیس. ناهید و نجمه و نغمه و محسن غفوری. مهرداد نظری. و مهدی رمضانی. دوستانم. عباس گوهری. مادرش. فاطمه و یگانه گوهری. یگانه. آوید ایزدی. علی و محمد ایزدی و مادرشان. رسول رسولی. ایران خانم. پدر آوید. برادران آوید. سارا و سروناز. هادی شهراد. شیده نو بهار. دوستان مراقبه گر. پدرم. اکبر شهراد بجستانی. پدربزرگم حسین شهراد. فرزندانش. عباس ووغلامرضا. دایی هایم ابوالقاسم و محمود. همه هایم. فاطمه فضه و ربابه. محمد سرمدی و محمد حسین سرمدی. غلامحسین سرمدی و همسرش. خانواده ی غریبیان. منوچهر و مصطفی و مسعود. شیده. عارف. لادن. الی. امیر. لادن. طاهر ایزدپناه. همسر و دخترش. الناز و آرشیدا. محمود صناعی. همسر و فرزندانش. داوود رضا عرب. همسر و دو پسرش. اردشیر منصوری. محمود خراسانی و مژگان. محمود افژول و مینا و فراز. ناهید و بهزاد پیله چیان لنگرودی. اشکان. پیروز یوسفیان و خواهرش و پدرو مادرش. دوستان پیروز. بهزاد. دوستان پیروز که اسمشان یادم نیست ولی تصویرشان هست. علی چراغی. رخسانه. الهام لقایی زاده. لیلا برج سریا و حامد یا رایان کریمی. دخترانشان. خاله هایم. صغری و فرزندانش. سید احمد. سید جلال مرجانی. همسرش آذر و شهاب. عباس شهراد و همسرش. فرزندانش. علی و ناصر. غلامرضا و فرزندان و همسرش. حمید و سعید. عصمت و عفت. علی نقیبی و سهیلا. دوستان ونکووری. شاهرخ آذین. مینا آذین. مهدی ملک زاده. ترانه. پسرشان سپنتا. داماد پیروز. حنیف شمیم. مجتبی شبیری. چکاد سرامی. فرزندان مجتبی. همسرش. سارا و مینو و گیتی و سعید سمانه فوقانی. صمد فوقانی. مرتضی و آیدین طهماسقلی زاده. هدیه باقری و خواهر زاده اش. ژوبین دانش. دخترش. لیلا حاتمی. صدرا و سینا شهراد بجستانی. آقای عنایت. خانم حاتمی. پسرشان. دوستان شریفی که فقط تصویری در ذهن دارم. الهام شریفی. آرمین نوربخش. هادی صدرالسادات. برادرش. هانی و مجید. فرزندانشان. خاله هایم ربابه و منصوره. حاج خانم غریبیان. دوباره شیده. دوستانش. تارا دخترم. ستارهی زندگی ام. سعیده فوقانی. ایمان حبیبی و همسرش. پدرومادرش. دوستان شاهرخ... معلم های یوگایم. سادگورو. معلم های یوگایم. دختران یوگا. گوئنکا. همراهان ویپاسانا. آرش زریابی. حسام. طناز. مهسان. پسرخاله هایم. دخترخالههایم. دختر عموهایم. همان دوستانی که حسشان هست. صورتشان هست ولی اسمشان نه. کوین. سیلور. دوستان برادران سامورایی. دوستان گروههای کانادایی. فرزانه صادقی و خواهرش. آرمین و پدرش. همسر و فرزندش. مهرداد نظری و پدرش. ندا سوری و همسرش. مشتریهایم. برادران مقصود. پرویز بهروزی. همکارانم. جیسون. دیوید. موژان. الکس. خشایار و شریکش. کوین. همسر سیلور. اکهارت توله. همسرش کیم. مولانا جلالالدین محمد. حافظ شیرازی. سعدی شیرازی. خیام نیشابوری. عطار. باباطاهر عریان همدانی. یوگی ها. حلاج. پدر حنیف شمیم. عمه ها و مادر بزرگش. اولین یوگی. سادگورو و جو روگن. محمدابن عبدالله. عباس گوهری. مادرش. دایی اش. حاجی فرزانه. حاحی نظرنژاد. حاجی لطفی. برادران قویدل. مستاجران. حسن امان نیا. هادی پورقاسم. شریک امان نیا. خواهر زادهاش. همسر حاجی لطفی. فرزندانش. مجید و سعید و حمید. پدر مادرم. محمد حسن تهرانی. نوادگانش. حبیب فرجادی و همسر و فرزندانش. پسر خالهها. برادران گله دار. آقای سلیم. خاله منصور و ربابه.
تمام روح هایی که درک کردهام یا خیر. برای تمامشان آرزوی خیر دارم. آرامش و سعادت. در این زمان. در گذشته و آینده. شاید درخواست مغفرت و بخشش. اگر ظلمی کردم. قضاوتی. بدگویی ای. خودم را و تمام شان را میبخشم. روح هایی که به این دنیا آمدیم و رفتیم. و ماهایی که هنوز فرصت اندکی در زمین داریم.
تمام انسانها. آنهایی که در زمین زیستهاند. آنها که رفته اند. آنهایی که خواهند آمد. آنهایی که درک کردهام یا نه. اسمهایی که در حافظه ی من میگنجند یا نه. آرزوی تحول و آرامش دارم. برای همه. برای تمام زمینیان. حیوانات و گیاهان. حیوانات اهلی در قفس. حیوانات وحشی. حشرات. پرندگان. حیوانات دریا و خشکی. تمام ظواهر حیات.
آرزوی سعادت از مبدأ حیات. از آن جاری همیشگی. از آن دمندهی مدام در سینهها. آن مانا. که بوده و هست. زمان را و مکان را خلق کرده. زمین و آسمان را. آنچه در درک من هست و نیست.
هم او که آتشی در خرمن مولانا زد. شمس. خورشید جهان. همانی که خورشید در مقابلش کم سو و تاریک است. همان نور ابدی. ازلی. همان سازندهی این بدن. این چشم ها. این اشک ها. این قلم. این سکوت. این بهار. این بازگشت.
نظرات