صدای مانایِ نی
صدای مانایِ نی
---
وقتی درس زلزله میخواندم فهمیدم ارتعاشات مکانیکی همه جا هست. هر جسمی هم ارتعاشی دارد. یک ارتعاش ذاتی. گاهی دو ارتعاش بر هم منطبق میشوند و رزونانس میشود یعنی ارتعاشات از یکی به دیگری میرود. فرمولهایی شگفتانگیز. از آن درس لذت بردم.
بعدها روزی شاعری گفت تنها صداست میماند. صدای خلقت. صدای ابدی و ازلی.
اینها این کلمات هم نوعی ارتعاش است. ارتعاشی که از آن ارتعاش دائمی زاده شده. این صدا این ارتعاش از مبدأ میآید در نی میپیچد و در فضا پخش میشود. این ارتعاش از بین نمیرود. در نی های دیگر میپیچد. شاید یک نی یا هزار نی را به صدا دربیاورد. فرقی نمیکند. نی ها نیست میشوند. آن آتش یادت هست که در نیستانی فتاد؟ در نیستان فقط صداست که میماند. صدای آن نی. از آن نی شنیدی که حکایت میکرد؟صدای آن نی نالان را شنیدهای؟
آن شمس را یادت هست؟ شمسی که آتشی بر نی زد؟ سوزاندش چنان که هنوز میسوزاند. آن آتش هنوز میسوزد و آن نی هنوز ناله میکند. شاید هفتصد سال گذشته باشد. آن صدایی که در نی فتاد هنوز می نوازد.
ارتعاشات کوچکی که توهم بودن دارند. تمام اجسام سخت. اجرام سنگین چیزی نیست جز ارتعاشات ریز. این را نظریه های جدید فیزیک هم میگوید. این بدن. این زمین. این خورشید. همه ارتعاشی بیش نیستند.
این لابلا ارتعاشی در قلبم هست. آن ارتعاش کم کم بزرگ میشود. اگر مراقب باشم رشد میکند. درونم لانه میکند. من حامله میشوم. حامل آن ارتعاش. گوشهای از آن ارتعاش. گاهی در شرایط مناسب. در شبی تاریک. در زمانی که ماه و خورشید در جای درستشان باشند دیگر تحمل نگهداشتن آن ارتعاش را ندارم. از جایی بیرون میزند. گاهی از چشمها. گاهی از مغز. گاهی چون کلمات بر این صفحات شیشهای. آن ارتعاش ازلی و ابدی آتشی بر این نی میزند. میسوزاند. گاهی نیی میشوم. حامل آن ارتعاش. بیرون میدهم از درونی خالی. شاید سوزاندم این نی را. شاید نیزار را. شاید خودم سوختم. یک نی یا صد نی فرقی ندارد.
تنها صداست که میماند. نی سوختنی است.
یاد آن شعر افتادم که میگفت
پرواز ماندنی است پرنده رفتنی است.
کار من اینجا نی ماندن است. خالی شدن.
خالی که شدی ارتعاشی پیدا میکنی که میماند.
هیچ که شدی همه چیزی.
نی که شدی صدای مانایی.
این نیز نوایی ساخت.
این هم تولدی دیگر بود.
زایشی دیگر.
ارتعاشی از نی.
از هیچ.
از پایان.
از آغاز.
نظرات